۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

خاطرة‌، دلتنگی



شده؟
انقدر دلت برای یکی تنگ بشه که ندونی چه خاکی به سر کنی؟
پریشان احوال و بی‌تاب و بی‌قراری. و تا پس افتادن از فرط دلتنگی راهی نداری
تو گویی که همین حالا جان به جان آفرین تقدیمکنی
امانه جانی از بدن می‌رود و نه تو هنوز فهمیدی که ، برای کی این همه دلتنگی؟
ها والله
دلتنگی بی‌دلیل دیدی؟
چنی دلتنگ که الانه که بغضت بجه و قلبت وایسته
ضربان قلبم تند و محکم می‌شه، تاپ‌تاپ می‌زنه و پر از هیجانی است که
نمی‌دونم چیه؟
شاید تصویری این وسط پنهان و نمی‌بینم؟
یکی که از یه وقتی قرار بوده که باشه و به وقتش هم بوده
و تو با این همه او را به‌یاد نمی‌آری
تصویر در پشت همه تصاویر" هید " شده و تو به تمام از یادش بردی
وای فکر کن چه فاجعه‌ای می‌شه.
حتا تاب تصورش را ندارم. فکر این‌که یکی یه‌جا
همین نزدیکا باشه
منم یه وقتی این‌طور شیفته و واله‌اش شده بودم و حالا در فراموشی، گمش کردم
وای
نفسم تنگ شد
بیش از این تاب از تو گفتنم نیست
آهسته نیا، نرم بیا

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...