ببین نسل ما همینطوری از سادگی زیادی بدبخت شد رفت پیکارش
الان مجبوری و از فرط خستگی ذهنی موفق شدم یک ربع فیلم غریبة یادگار عهد دوربین سنگی سینمای فارسی را دیدم. بابازی آقای وثوقی و مرحوم فنیزاده اسم اون خانم هم تا جایی که یادمه باید نگار باشه
خلاصه که پسرا دختره رو توی کوچه دوره کردن بهرو نجاتش داد و دختره گفت مرسی
من این تیکه رو قبلا هم دیده بود. برای همین اینبار با دقت بیشتر به تماشای فرهنگ عشقولانة نسل پیش از خودم و قبلتری ها نشستم
اوه چه میکنه این مرد ایرانی
در غیرت، تا بخوای دور از جون جمیع برادرا خر
در خودخواهی بی کله
به همون مرسی تا صبح صد دفعه دختره رو بغل کرد و گرفتش و خونه دار شدن وووووووو الی آخر که یهو از خواب پرید.
به هر ترفندی بود آمار دختره را گرفت که تشریف برده بودن گرمابه
یک ساعت که با خودش کلنجار رفت که چی به دختره بگه؟
بهقدری فاجعه اسفناک بود که دست به دامن رفیقش شد" فنی زاده" اونم یکی از این بیدست و پاهای عقدهای که به هر مناسبت یه قصة عاشقونه داشت از دخترای تهرون تعریف کنه.
یه دفعه دختره با یکی از اون ماشین آخرین مدلای قرمز................سوار شدم............از اون بچه مایه دارا بود. عاشقم شد
یهبار یه دختره من زیر درخت نشسته بودم از پنجره اتاق نخ داد و ما رفتیم تو.......... از اون بچه پولدار .....عاشقم شد
تنش بوی گلاب میداد. بدنش رو با شیر شسته بود. موهاش بوی یاس میداد..........چشمای آقا از حیرت حرفهای خودش چپ شده بود
اون یکی هم که خودش رو لعنت میفرستاد که چرا سواد یادنگرفته که الان بتونه دوتا کلوم حرف عاشقونه بزنه؟
...................
بالاخره به یه چتول ..........متوصل شد تا بتونه حرف بزنه. یهو آمپرش زد رو جوش. دیگه به حرف قانع نبود. هی در هپروت میدید دختره از حموم میآد بیرون و ایشون به مدلهای مختلف بغلش میکنه
................دردسرت ندم
وقتی دختره راست راستی جلوش ایستاد و گفت که از بچگی ناف بر پسرعموش بوده و شب جمعه عقدشه
دیگه مگه بیخیال میشد؟
تا فکر دزدیدن دختره رفت. چون در خیال باهاش کلی اوه ه ه زندگی و عشق و حال کرده بود
حالا رو ببین و فکر کن چطور در یک جهش ژنی این پسران آدم همچی بههوووووو متحول شدن؟ اینم از شانس ما بود. یا انقلاب و یا جنگ و موج سبز حالام کشف تحول ژنتیکی بردرا
الان مجبوری و از فرط خستگی ذهنی موفق شدم یک ربع فیلم غریبة یادگار عهد دوربین سنگی سینمای فارسی را دیدم. بابازی آقای وثوقی و مرحوم فنیزاده اسم اون خانم هم تا جایی که یادمه باید نگار باشه
خلاصه که پسرا دختره رو توی کوچه دوره کردن بهرو نجاتش داد و دختره گفت مرسی
من این تیکه رو قبلا هم دیده بود. برای همین اینبار با دقت بیشتر به تماشای فرهنگ عشقولانة نسل پیش از خودم و قبلتری ها نشستم
اوه چه میکنه این مرد ایرانی
در غیرت، تا بخوای دور از جون جمیع برادرا خر
در خودخواهی بی کله
به همون مرسی تا صبح صد دفعه دختره رو بغل کرد و گرفتش و خونه دار شدن وووووووو الی آخر که یهو از خواب پرید.
به هر ترفندی بود آمار دختره را گرفت که تشریف برده بودن گرمابه
یک ساعت که با خودش کلنجار رفت که چی به دختره بگه؟
بهقدری فاجعه اسفناک بود که دست به دامن رفیقش شد" فنی زاده" اونم یکی از این بیدست و پاهای عقدهای که به هر مناسبت یه قصة عاشقونه داشت از دخترای تهرون تعریف کنه.
یه دفعه دختره با یکی از اون ماشین آخرین مدلای قرمز................سوار شدم............از اون بچه مایه دارا بود. عاشقم شد
یهبار یه دختره من زیر درخت نشسته بودم از پنجره اتاق نخ داد و ما رفتیم تو.......... از اون بچه پولدار .....عاشقم شد
تنش بوی گلاب میداد. بدنش رو با شیر شسته بود. موهاش بوی یاس میداد..........چشمای آقا از حیرت حرفهای خودش چپ شده بود
اون یکی هم که خودش رو لعنت میفرستاد که چرا سواد یادنگرفته که الان بتونه دوتا کلوم حرف عاشقونه بزنه؟
...................
بالاخره به یه چتول ..........متوصل شد تا بتونه حرف بزنه. یهو آمپرش زد رو جوش. دیگه به حرف قانع نبود. هی در هپروت میدید دختره از حموم میآد بیرون و ایشون به مدلهای مختلف بغلش میکنه
................دردسرت ندم
وقتی دختره راست راستی جلوش ایستاد و گفت که از بچگی ناف بر پسرعموش بوده و شب جمعه عقدشه
دیگه مگه بیخیال میشد؟
تا فکر دزدیدن دختره رفت. چون در خیال باهاش کلی اوه ه ه زندگی و عشق و حال کرده بود
حالا رو ببین و فکر کن چطور در یک جهش ژنی این پسران آدم همچی بههوووووو متحول شدن؟ اینم از شانس ما بود. یا انقلاب و یا جنگ و موج سبز حالام کشف تحول ژنتیکی بردرا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر