خیلی دلم گرفته و بغض به قلب و روحم فشار میآره. اما اشکم درنمیآد
این از اون تلخترین لحظات زندگی آدمهاست. احساس غربت و بیکسی. بی انگیزهای و بینتیجه طی شدن
نمیتوان همة عمر را قورت داد
همیشه همه کار میکنیم به نیت فردا. و چون دلخوش بخش انجام داده هستیم. در انتظار زمان و آینده میشینیم
ولی این آینده است که نمایشگر آنچه پشت سر نهادیم و کاشتیم و چه بسا بیشتر غلط بودهست
و در این لحظه زندگی من به تمام اشتباه و دوست نداشتنی از کار درآمده و تحمل مواجه شدن حتا با خود را ندارم
از خسته گذشتهام
هم امید و هم خدا و آینده و همهچیز را با هم از دست دادم
وحالا نمیدونم به کی آویزون بشم که کمی دلم را خنک کنه؟ وقتی بعد، هر تلخی میگم: عیب نداره، خدای منم بزرگه
موندم و کارهای نکرده برای خدایی که در ابعاد بزرگی و کوچکی
یا حتی در حضورش ایمان داشته باشم
اگه الان بیبی اینجا بود، بین انگشتاش رو گاز میگرفت و زود میگفت: بچه بدو برو دهنت رو بشور بوی شیطون گرفته
و من از ترس شیطانی که الان خداوندش را همرد و یا به زیر سوال کشیدم که هست یا نه
همیشه هزار هزار باری سادگیها ، کودکیها، بخشش خواستم و توبه کردم
من انسانم و
تو خالق منی؟
خب منم اگر مثل شما ، یکی یکی پس بندازم و برم دنبال کار و زندگیم که میشم لنگة پدر بیغیرت و منقلی که به کل از یاد برده بچههایی که بر زمین زار میزنند زاد و رود اوست
منم میشدم یکی مثل پدر دخترا و تو هم میشی یکی مثل او
خجالت آور چمیدونم دردآور نیست؟
یا نمیدونم اُفت نداره رفتار و عملکرد تو با یک منقلی بیمسئولیت ، بیغیرت یکی باشه؟
خب نمیشه که همیشه با جبرئیل نشست و برخاست کرد
حالام ما موندیم و تاریکی جهان، بیخدا
خوبیش به اینه وقتی خدا را برداری، جا برای ابلیس هم نمیمونه. وگرنه ما میماندیم و ابلیس بدخواه و بیخدا
گو اینکه آخرش اسکار میگیره برای خلق بهترین جلوههای ویژه
و برای یگانه عاشق و دوستدار خدا
وای که اگر آخرش بفهمیم همهاش سیاه بازی بوده بین او وخدا تا سرشون رو با ما گرم کنند
ای وای که بعد از مرگ هم تو نباشی
واقعا فکر میکنم بعدش بفهمیم هیچ خبری نبود. هیچی نبود و عمر به سرکاررفت
گفتند خدا مرده
گفت : آری غم انسان او را کشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر