اینم یه مدل دیگة زندگی
نشستیم پشت یک شیشه قطار
قطار در حرکت و ما مسیر در عبور را از همون یه شیشه تعریف میکنیم
میشه گاهی برخاست و از پنجرة دیگه به دنیا نگاه کرد
حتا کمی جابهجایی، کلی منظر دیدت را عوض میکنه
اگه قطار بایسته و تو بتونی سر صبر همه تصویر را ببینی، یا بیای و یه گشتی درش بزنی
اونوقت میشه گفت، در عرض راه میری، در عرض زندگی میکنی
میشه هم هیچ حرکتی نکرد و همینطور میخ تصاویر با مسیر رفت
در حالی که اومده بودیم ما مسیر را بریم. حالا ترن و عوضی سوار شدیم
مسافرت بلد نبودیم؟
زیادی میخ و بیعرضه بودیم؟
بالاخره هریک از ما نقشی، صندلی، هوایی از این واگن را به خودمون اختصاص دادیم
بعضی بلند میشیم و در راهرو ها قدم میزنیم، پنجرههای دیگری را هم میبینیم
در کوپههای دیگری هم سرک میکشیم و گاهی آشنایی، همزبونی میبینیم
گاهی هم صفر میریم و صفر هم برمیگردیم
گاهی هم اصلا سوار نمیشیم.
همیشه روی نیمکت سالن انتظار نشستیم
کی قطار ما بیاد؟
در نتیجه هیچوقت سوار نمیشیم تا قطار آخر بیاد
اینم نوعی زندگیست که برخی بهش سخت اعتیاد دارند
تو چهطور در قطار نشستی؟
یا پیادهای؟
یا رسیدی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر