سرکار خانم والده هرموقع میخواست برای خدا افه بیاد میگفت:خدایا
قسمتم کن به حج بیام، حتا اگر شده یکسال در راه باشم
حالا چه لزومی داره در عصر طیاره سرکار خانم والده ما یکسال در راه باشه هم خواست او بود
فکر میکرد لابد هنوز حج این مدلی پذیرفته میشه؟
به هر حال که یکسال در راه بود. میگم چطور. خانم والده از وقتی اسمش درآمد تا وقتی رفت سهبار ساک بست و خداحافظی کرد
شد یکسال
وسطش کم آورده بود و خودش را برای خدا لوس میکرد و میگفت: آه خدا
یعنی انقدر روسیاهم که منو نمیپذیری؟
و من باید تکرار میکردم. : خیلی بیانصافی. خدا به کدوم سازت برقصه؟ عمری نشستی و پاشدی گفتی بیام، حتا اگر یکسال در راه باشم
خب اونم همونطور تو رومیخواد که تو دوست داری. ولی باورش نداری میشی ابراهیم
یا ایوب باش یا یه آدم معمولی و پذیرای هرآنچه در مسیر پیش میآد
خدا به ابراهیم گفت: بچه دار میشی. کپ کرد. پرسید: سن من از نود گذشته و همسرم هم پیر شده
چطور چنین چیزی ممکنه.
خب ممکن بود. خودش با همه پیامبریش انقدر ایمان نداشت. با عیال مربوطه به فکر افتاد چطور حرف خدا زمین نمونه؟
زن دیگه گرفت. در حالیکه قرار بود همان بانو بچه دار بشه، نه از کنیزش
این یعنی عدم ایمان و .................. نتیجهاش هم هنوز جنگ بین اعراب و اسرائیل
ایوب نه
اون باور داشت خدا بندههای خاصش رو آزار میده تا امتحان کنه. نشست. خداهم از عذابش نکاست. چون ممکن بود فکر کنه، دوستش نداره
تا وقتی برید و گفت:
آقا بکش از ما بیرون. چهکارت کردم؟ پوستم رو کندی
خودش اینطور دوست داشت. غیر از اینو باور نداشت
خب تقصیر این خدا کجای این ماجراست؟ جز اینکه هر چه را همونطور که ما دوست داریم و باور کردیم به ما میده
حکایت خانم والده هم همین بوده
پس یک سال حکایت آرزوی خودش و نالهها راه افتاده بود
خدایا نه ابراهیم و نه ایوبم
باور کردم در منی و پس
جز معجز چیزی نخواهم دید
اما ببخشید یک سوال: من این همه سردی و یاس را دوست داشتم؟ من اولاد، تنهایی بودم؟
من فقط منی ساده و بیگناهم که از بچگی مثل تارزان بین شاخههای طبیعت قد کشیدم
مرا دریاب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر