یه روز از صبح نوبت خودمون میشه
ما آدمها عادت داریم که همه رو شناسایی کنیم، تعریف و بعد گوشهای بذاریم مثل برگة سرکلاس گوشة لپمون برای زنگ تفریح
هر کی از راه میرسه، میخواد بشوره، پاک و منزه تعریفتت کنه و بندازه روی بند
اگر شناختش رو برای خودش نگه میداشت باز خوب بود. میآد و به زور میخواد بهت تلقین کنه، شناخته تو رو اینجوری
حالا تو برو بالا ، بیا پایین، خودت رو بکوب به دیوار که بابا منو از کدوم پنجره این شکلی دیدی؟
اشکال من اینه که همه چیز رو گردن خودم میاندازم و از قول خودم نقل میکنم
خب اگر بخوام دائم بگم، فلانی اینطوری کرد بعدم بذارم تو کاسهاش که یک کلمه از حرفهایم خونده نمیشه
این راز بزرگه
زنها هم معمولا در خانه همینطور فرماندهی میکنند
یه جوری بهت تلقین میکنند که انگار خواست اونها از بدو آفرینش خواست تو بده، فقط یادت رفته بود که دوباره به یاد آوردی
چی میشه اگه من بفهمم تو که تازه با چهارتا مطلب به من رسیدی نمیتونی منو بشناسی که خیلی منطقیست
ولی ما حتا زیر بار اینچیزها هم نمیخواهیم بریم
نمونه
خانم والده، امروز قدوم مبارکش رو گذاشته اینجا و برام پماد آورده. با مخ رفتم تو در کابینت. بیشعور منه به این گندگی رو با 175 قد ندید، احمق
خلاصه، اومده پیشونی متورم. چشم تار، میگه:
میدونم چی میکشی. عین اون دفعه شدی که من شدم. خوب میشی
میگم سر من خورده. شما چهطور میفهمی من چطورمه الان؟ خب اصلا کی بهت گفته بود بیای که الان وارد مرحلة « سمبلیزیشن » شدی تا بگی هم دردی کامل و رضایت حاصل شد. نشون به اون نشونه که هیچی نیست
اما نوعی با تو رفتار میشه که میبینی، اینها چنان تو رو میشناسن که خودت هم به شک میافتی
خب چه کاریه
بذاریم هر کسی خودش خودش رو تعریف کنه
فکر کنم اینطوری بهتر باشه
تا تعریف ناقص و نیمبند تو از من یا من از تویی که حتا شاید نه هنوز و نه تا هیچ وقت هم بیرون از این صفحات نبینمت هرگز
ما آدمها عادت داریم که همه رو شناسایی کنیم، تعریف و بعد گوشهای بذاریم مثل برگة سرکلاس گوشة لپمون برای زنگ تفریح
هر کی از راه میرسه، میخواد بشوره، پاک و منزه تعریفتت کنه و بندازه روی بند
اگر شناختش رو برای خودش نگه میداشت باز خوب بود. میآد و به زور میخواد بهت تلقین کنه، شناخته تو رو اینجوری
حالا تو برو بالا ، بیا پایین، خودت رو بکوب به دیوار که بابا منو از کدوم پنجره این شکلی دیدی؟
اشکال من اینه که همه چیز رو گردن خودم میاندازم و از قول خودم نقل میکنم
خب اگر بخوام دائم بگم، فلانی اینطوری کرد بعدم بذارم تو کاسهاش که یک کلمه از حرفهایم خونده نمیشه
این راز بزرگه
زنها هم معمولا در خانه همینطور فرماندهی میکنند
یه جوری بهت تلقین میکنند که انگار خواست اونها از بدو آفرینش خواست تو بده، فقط یادت رفته بود که دوباره به یاد آوردی
چی میشه اگه من بفهمم تو که تازه با چهارتا مطلب به من رسیدی نمیتونی منو بشناسی که خیلی منطقیست
ولی ما حتا زیر بار اینچیزها هم نمیخواهیم بریم
نمونه
خانم والده، امروز قدوم مبارکش رو گذاشته اینجا و برام پماد آورده. با مخ رفتم تو در کابینت. بیشعور منه به این گندگی رو با 175 قد ندید، احمق
خلاصه، اومده پیشونی متورم. چشم تار، میگه:
میدونم چی میکشی. عین اون دفعه شدی که من شدم. خوب میشی
میگم سر من خورده. شما چهطور میفهمی من چطورمه الان؟ خب اصلا کی بهت گفته بود بیای که الان وارد مرحلة « سمبلیزیشن » شدی تا بگی هم دردی کامل و رضایت حاصل شد. نشون به اون نشونه که هیچی نیست
اما نوعی با تو رفتار میشه که میبینی، اینها چنان تو رو میشناسن که خودت هم به شک میافتی
خب چه کاریه
بذاریم هر کسی خودش خودش رو تعریف کنه
فکر کنم اینطوری بهتر باشه
تا تعریف ناقص و نیمبند تو از من یا من از تویی که حتا شاید نه هنوز و نه تا هیچ وقت هم بیرون از این صفحات نبینمت هرگز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر