۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

می‌شه برگردی؟

خب دروغ چرا؟
لحظات از پی هم می‌گذره و عمر ما پیدا نیست چقدرش باقی مونده
دو روزه فکر می‌کنم با این حساب من بازم ناکام از این دنیا خواهم رفت
بی درک عشق
بی لمس حقیقی و در معنای فراخ و عمیقش
هی فکر می‌کنم که در گذشته ها کی آنی داشته؟ البته خیلی‌ها داشتن
اما آنی که برای من خاطراه‌اش همیشگی شده باشه
لابد مریض می‌خوام؟ می‌خوام بدونم کجا باید غرور نمی داشتم و به خرج دادم؟
امیدوارم فکر نکنی چنین قصدی دارم غرورم رو به زیر پا بذارم و برم دنبال یکی از اون با ارزش‌ترین‌هاش که خودم
هول هولی بهش گفتم: من می‌رم
نه از باب بیچارگی و تنهایی
فقط از این رو که می خوام با هرچه شده ته مونده غرورم را بریزم دور یا به عبارت خودی تر بشکنم
اما به جرات قسم می‌خورم ته هیچ تصویری با تمام آن و اینی که داشتن ظرفیت این رو ندیدم که برم و باقی عمرم را زهر مار کنم
باز شاید غرور لحظه مرگ احساس سربلندی بهم بده؟
شایدم احساس شکست
نمی‌دونم هر چه که هست دچار غرور مزمن شدم. انقدر که حتا نمی‌تونم دنبال پریا برم
یا نازش رو بکشم
شایدم اسمش غرور نیست و خستگی باشه
خستگی از تکرار مکررات و خستگی از تنهایی و قدم‌های یک سویه‌ای که همیشه به طرف دخترا برداشتم
اما باور کن دارم از تنهایی و بی‌عشقی از صفحه روزگار محو می‌شم
خدایا یه آنی برسون که مایة دلخوشیم باشه
چند روزه دوباره کارم نمیاد و ارتباطات بالا و پایینی دوباره قطع شد و جبرئیل اصلا گوشی برنمی داره
چه برسه به زمین بذاره و تقلب برسونه
به خاطر این آرام بخش‌های احمقانه‌ای‌ست که می خورم
خدایا ببین با این نبود امکانات عاطفی تو داری به ادبیات کشور هم لطمه می‌زنی. کسی چمی‌دونه شاید اگر عشق داشتم
جلد دوم شاهنامه
جلد دوم نهج البلاغه
و از همه مهمتر مجلد بعدی شب‌های دوهزار و دو شب
جلد دوم جنگ و صلح را تا حالا نوشته و یه سی‌چهل تایی هم نوبل ادبی گرفته بودم
حالا خود دانی
اگر معتاد شدم
گردن شما و شمایی‌ست که بدتر از من مغروری یا نمی‌دونم یا تقصیر اونی که
منو از خاطر برده

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...