تا حالا به این فکر کردی چیمیشه که یکی حاضر به چنین حماقتی میشه؟
در هیچ شکل و نوعش قابل توجیح نیست
خودکشی همه رقم داریم، این از نوع جنون محض و از تلقینات ذهن ابلیس به انسان خداست
همون شرط آغاز خلقت
" تو بذار من تا قیامت بمونم، نشونت میدم این اشرف مخلوقات چه موجود زپرتیست "
حالا اینکه چرا کار به شرط و بذار و اینا کشید..........؟ چی بگم؟
اول چرایی عالم خداوند بود که از توسط ابلیس نقد شد، چرا انسان، از خاک را آفریدی؟
حالا اینکه خدا را چرایی را سزاست یا نه رو نمیدونم. اما اینکه چرا باید بخواد چیزی را به مخلوقش ابلیس یا حتا فرشتگانش ثابت کنه؟
خب اگه اینطوره منکه از ملائک والاترم که لایق سجده اونها بودم یا نه؟
خب پس چراییهای من کجا میره؟
مثلا: به آدم علم اکبر میده و از فرشتهها میخواد امتحانش کنن و ازش اسم اعظم را بپرسند
مگه فرشته هم میتونه باز و خواست کنه؟
او که در عرش مقیم و خدمتگذار خداونده
چرا باید بدونن که انسان فقط تباهی و برادر کشی را رواج میده؟
چرا خدا باید خودش را بعد از این همه آفرینش باز به مخلوقات خود اثبات کنه؟
اما چی میشه که اشرف مخلوقات به این نقطه میرسه؟
نقطهای فاقد، امید، در غیاب کامل روح خدا، اوج خشم که سمبل من است یا اثبات
اثبات چی به کی ؟ حتا در سیاست و اهداف خاص چنین رفتاری خطا و تنها و تنها از محصولات ذهن، انسان است
این دنیا چه ارزشی داری؟
نداره؟ دیروز که خوش بودی به همه چیز میارزید
تو بدبختترین موجود دنیایی که از در و دیوار بلا به سرت میریزه
چرا تو؟ تو که این همه خوب بودی و نخواستی و نکردی ............ در کل با سرکوب زندگی کردی، چراباید روزگار، شانس، خدا با تو چنین کنه؟
دائم در گوشش میگه و میگه تا به نقطة زیر صفر انرژی میرسه. وقتی تهی از انرژی شدی، قالبی تسلیم، به شیطانی
وقتی به خودکشی فکر میکنی به یاد این حرفهای من بیفت.
به یاد ذهن مکار که داره تو رو به انتهای چاه جهنم میکشونه
ما که در بهشت بودیم. چی شد؟
این همه انسان خدایی بود. هی
حواست هست، این همون شرط ابلیس و خداوند است
در بازیش نرو
این تاریکترین لحظة شب است که به سپیده نزدیکه تا شب
در هیچ شکل و نوعش قابل توجیح نیست
خودکشی همه رقم داریم، این از نوع جنون محض و از تلقینات ذهن ابلیس به انسان خداست
همون شرط آغاز خلقت
" تو بذار من تا قیامت بمونم، نشونت میدم این اشرف مخلوقات چه موجود زپرتیست "
حالا اینکه چرا کار به شرط و بذار و اینا کشید..........؟ چی بگم؟
اول چرایی عالم خداوند بود که از توسط ابلیس نقد شد، چرا انسان، از خاک را آفریدی؟
حالا اینکه خدا را چرایی را سزاست یا نه رو نمیدونم. اما اینکه چرا باید بخواد چیزی را به مخلوقش ابلیس یا حتا فرشتگانش ثابت کنه؟
خب اگه اینطوره منکه از ملائک والاترم که لایق سجده اونها بودم یا نه؟
خب پس چراییهای من کجا میره؟
مثلا: به آدم علم اکبر میده و از فرشتهها میخواد امتحانش کنن و ازش اسم اعظم را بپرسند
مگه فرشته هم میتونه باز و خواست کنه؟
او که در عرش مقیم و خدمتگذار خداونده
چرا باید بدونن که انسان فقط تباهی و برادر کشی را رواج میده؟
چرا خدا باید خودش را بعد از این همه آفرینش باز به مخلوقات خود اثبات کنه؟
اما چی میشه که اشرف مخلوقات به این نقطه میرسه؟
نقطهای فاقد، امید، در غیاب کامل روح خدا، اوج خشم که سمبل من است یا اثبات
اثبات چی به کی ؟ حتا در سیاست و اهداف خاص چنین رفتاری خطا و تنها و تنها از محصولات ذهن، انسان است
این دنیا چه ارزشی داری؟
نداره؟ دیروز که خوش بودی به همه چیز میارزید
تو بدبختترین موجود دنیایی که از در و دیوار بلا به سرت میریزه
چرا تو؟ تو که این همه خوب بودی و نخواستی و نکردی ............ در کل با سرکوب زندگی کردی، چراباید روزگار، شانس، خدا با تو چنین کنه؟
دائم در گوشش میگه و میگه تا به نقطة زیر صفر انرژی میرسه. وقتی تهی از انرژی شدی، قالبی تسلیم، به شیطانی
وقتی به خودکشی فکر میکنی به یاد این حرفهای من بیفت.
به یاد ذهن مکار که داره تو رو به انتهای چاه جهنم میکشونه
ما که در بهشت بودیم. چی شد؟
این همه انسان خدایی بود. هی
حواست هست، این همون شرط ابلیس و خداوند است
در بازیش نرو
این تاریکترین لحظة شب است که به سپیده نزدیکه تا شب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر