۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

ایام بازنشستگی


 


عمری در کنج حرم چله نشستیم که بهترین چهره‌ی مادر نمونه باشیم
بالاخره ویزای مربوطه که نه به من و بل‌که به پریا مربوطه رسید
نهایتا تا 15 یا 20 روز دیگه می‌ره
من می‌مونم و زمانی که پشت سر رفته
از صبح در محله‌ی ابلیس ذلیل شده چشم باز می‌کنم
همون وسط جهنم خودخواهی
باید تکلیفم را با خودم و این ذهن نابکار روشن کنم



 



اوی عامو
اگر نمی‌رفت باید می‌گفتم 26 سال ازعمرم به هدر رفته
قرار نبود قابش کنم و بذارم بالای رف
قرار نبود مال من باشه
فقط از من آمده
برای زندگی و فرداهای خودش
اگر نمی‌کردم با خودم درگیر می‌شدم
که این منه عالی‌مقام حتا در نقش مادری هم کامل نبود
بی‌خود انگشتت رو توی گوش من نکن
خواب شبم را ازم نگیر
این هم شاید سرآغاز جدیدی برای من باشه؟
کلی خسته‌ام
از مادر خانم خوب بودن
از دو پاره‌ای که نرسیده به چلک دلش برای تهران شور می‌زد
بذار برم برای خودم بازنشستگی را جشن بگیرم
چی می‌خواهی از جونم؟









دخترم
وقتی چهاردست و پا خودت را به پیانو می‌رساندی
در دلم قند آب می‌شد
وقتی از صندلی بالا می‌رفتی و ازم دفتر نت می‌خواستی
به خودم می‌بالیدم که: چه کرده این ژن شهرزاد!
وقتی با انگشتان کوچکت سعی داشتی به ملودی و ریتم برسی
لبخند می‌زدم
گوش‌ها را تیز می‌کردم و با خودم می‌گفتم:
حتما در آینده پیانیست بزرگی خواهی شد
و گاه هم:
شاید در یکی از زندگی‌های پیشین که خیلی هم حتم ندارم بوده یا نه
پیانیست قابلی بودی؟
از وقتی که پای معلم‌های رنگارنگ به زندگی‌مان گشوده شد
فکر می‌کردم دارم از استعدادهایت حمایت می‌کنم
و هنگامی که پا به کنسرواتوار تهران گذاشتی


حس کردم باید حمایتت کنم
اولین اجرای تو در همان کنسرواتوار باعث سربلندی و افتخارم در برابر دوستان حاضر بود
و حالا
که بال گشودی و قصد حرکت به‌سوی سرنوشتت داری
فقط می‌توانم سجده‌ی شکر به‌جا آورم که
خدایا سپاس‌گزارم که این بچه را از چنگال مرگ رهانیدی و به آینده‌گان سپردی
نه از برای من
که از برای خودش
نه خدای من 
که خدای پریا
حالا می‌پذیرم رفتنت را به سوی آینده‌ای سازنده
به یاد تمامی روزگار گذشته
که درباره‌ات حدس‌هایی شیرین داشتم



لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...