یه سوال
اگه من دلم یه چیزی بخواد گناه؟
مثلا اگه اون چیز یک گپ و گو لازمش بشه چی؟
اگه لازم بشه از خونه برم بیرون؟
یا لازم بشه یکی بیاد اینجا؟
یا مثلا اگه لازم باشه یهو لباس عوض کنم و به خودم برسم چی؟
مثلا بیست بار برم جلوی آینه و بزکم را چک کنم، گناه؟
خب حالا این میون یه نموره هم ذوق کنم چی؟
یا از خوشی دو تا راست دوتا چپ قر بدم چی؟
یه شام عشقولانه بپزم و یه مهمون بیاد برام ؟
یا مثلا یکی الان زنگ بزنه و مجبور بشم برم بیرون و بعد باهم شام بریم بیرون چی؟ گناه؟
خب پدر بیامرز اینا که هیچ کدومش گناه نداره؟
پس چرا یهکاری نمیکنی که هم خودت که در من به تجربة عشق به زمین آمدی حالشو ببری و هم من که اینطور عاطل و باطل اینگوشه تنها موندم؟
میدونی چند هزار ساله که حرف نگفته دارم؟
اووووووووووووه از عصر ابراهیم نبی تا حالا، نه شاید کمی این ور تر
از عصر همین دیروزا و رسول گرام فرهاد. شایدم یوزارسیف؟ به هر حال خودش که فرهاد بود
خب آدم هم کم میآره، هم گلو درد میگیره
هم ممکنه فکش از فرم عاشقانه گویی خارج بشه و بعد یواش یواش بهش بگن تلخی
حالا من اگه بگم: آقا یه عالم حرف عاشقونه دارم
یه عالم نوازش و ناز مهربان
خروار خروار بغل خالی برای گرفتم یه حس خوب
یه حس، زیبا
حسی که میگه، چه زندگی زیباست
تو زیبایی، من زیبام، دنیا زیباست
با این حساب؛ چرا در هرکار کوچک و بزرگ لنگ میزنیم؟
شاید چون زمین بازی امن پیدا نمیشه؟
هرجا یه لحظه بایستی، زیر پات زلزله میشه
بهتر جایی نرم که نرفته برگردم
اگه من دلم یه چیزی بخواد گناه؟
مثلا اگه اون چیز یک گپ و گو لازمش بشه چی؟
اگه لازم بشه از خونه برم بیرون؟
یا لازم بشه یکی بیاد اینجا؟
یا مثلا اگه لازم باشه یهو لباس عوض کنم و به خودم برسم چی؟
مثلا بیست بار برم جلوی آینه و بزکم را چک کنم، گناه؟
خب حالا این میون یه نموره هم ذوق کنم چی؟
یا از خوشی دو تا راست دوتا چپ قر بدم چی؟
یه شام عشقولانه بپزم و یه مهمون بیاد برام ؟
یا مثلا یکی الان زنگ بزنه و مجبور بشم برم بیرون و بعد باهم شام بریم بیرون چی؟ گناه؟
خب پدر بیامرز اینا که هیچ کدومش گناه نداره؟
پس چرا یهکاری نمیکنی که هم خودت که در من به تجربة عشق به زمین آمدی حالشو ببری و هم من که اینطور عاطل و باطل اینگوشه تنها موندم؟
میدونی چند هزار ساله که حرف نگفته دارم؟
اووووووووووووه از عصر ابراهیم نبی تا حالا، نه شاید کمی این ور تر
از عصر همین دیروزا و رسول گرام فرهاد. شایدم یوزارسیف؟ به هر حال خودش که فرهاد بود
خب آدم هم کم میآره، هم گلو درد میگیره
هم ممکنه فکش از فرم عاشقانه گویی خارج بشه و بعد یواش یواش بهش بگن تلخی
حالا من اگه بگم: آقا یه عالم حرف عاشقونه دارم
یه عالم نوازش و ناز مهربان
خروار خروار بغل خالی برای گرفتم یه حس خوب
یه حس، زیبا
حسی که میگه، چه زندگی زیباست
تو زیبایی، من زیبام، دنیا زیباست
با این حساب؛ چرا در هرکار کوچک و بزرگ لنگ میزنیم؟
شاید چون زمین بازی امن پیدا نمیشه؟
هرجا یه لحظه بایستی، زیر پات زلزله میشه
بهتر جایی نرم که نرفته برگردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر