هوا ساکن و آسمان به خوابی نازیبا فرو رفته
نه ستارهای نه ماه میبینی
نه رعدی و نه صدایی میشنوی
همهچیز بهکباره خاموشی گرفت
زمان ایستاده
مکان همینجا
ولی ناقشنگ
درونم خالی
برونم تنها
همه چیز در خوابی سکر آور
به تماشای باران رفته
هنوز
بوی امید و باران را دوست دارم
نه بوی باران و کاهگل، کودکی
نه بوی بارانی در پسه زندگی
برای اینکم بوی بارانی میخواهم
چون
فردا را با امید آغاز خواهم کرد
پس باران خواهد بارید
دلم اینطوری خوشحال تراست
گرنه
صبحی بیطعم آغازمیشود
