۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

بانو جان، وطن یعنی دخُت ایران، یعنی، شما




اوه
وطن یعنی همینا بانو جان
وطن یعنی بغضی که در گلوم نشسته
وطن یعنی تو
وطن یعنی شب‌های کوچه پس‌کوچه‌های خیابون بهار
وطن یعنی هر جا دلت گرفت، کافی‌ست سر از پنجره بیرون کنی
یکی از یه‌جای دنیا که هنوز بوی ایران میده
جوابت رو می‌ده
بانو از این قشنگ تر
تاکید می‌کنم بر، قشنگ که واژة واژه‌هاست
از این قشنگ‌تر نمی‌شد از کانادا به این‌جا صدام بزنی
بتکونی
در بُعد زمان به حرکت در بیاری
و برگردونی، همین جایی که هستم
صدای شما در فضای خونه طنین انداز، کلام من بود و
مثل همیشه
من و تو باهم چه‌قدر قشنگ شده‌ایم
بانو از ذوق نمی‌دونم چی بگم
وقتی تکرار واژة وطن را با صوت تو می‌شنیدم



به‌قدری همگی نو بودند
که عطر عید می‌داد
نو بود و تازه








بانو زبان از بیان احساسم ناتوان و گنجشک تب کردة دلم
در سینه بال بال می‌زند
بانو به امید شب‌های دوباره
به‌امیذ ساز شما و نگاه مشتاق من
که دنبال شما
پابه پا و پیاده همه‌جا می‌اومد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...