این چند روز در انتظار قیامت گذشت
تلخ تر از تلخی که بشناسی
نه از باب پریا
که از باب خودم
بالاخره گوش شیطون کر عمل به سادهترین شکل با حفظ مادری پریا انجام شد
و خوشحالم اگر همین فردا بمیرم، بالاخره روزی مادر میشه و
میفهمه تمام این 19 سال خودش و خانوادة جلیل و ... خور جزایری چه با مادری بیزبون و بدبخت کردند که نقطة ضعفش بچه بود
بذار درک کنند مادری چیست
و مادر که بود
زن؟
مجسمه؟
سنگ؟
حیوان؟
جکه جونور؟
انسان؟
او هم بچة مادری پر از آرزوهای برباد رفته
بالاخره باج سیبیل مادری را دادیم و پدر نامرد مثل همیشه رژه رفت و مانور داد
و من راهیام
دارم میرم.
سفر
میخوام به خودم جوابگو باشم. احساس میکنم اجازه دادم استثمارم کنند
بهم برخورده و پیش خودم کم آوردم.
نمیتونم بیش ازاین این بار سنگین تر از پشتم را
حمل کنم
و نمیخوام جور دیگران را بکشم و جمیعا به ریشم بخندند و مردک بعد از سیصد سال هنوز
به من بگه کی نفس نکش. کی نکش
کی عاشق نشو، کی نشو، اصلا نشو
کی ازدواج نکنی، نباید بکنی، غلط کردی بکنی
یا دختراش که چطور هنوز نخ من را در دستانشان دارند
صرفا چون مادری ابلهم
کارم را کردم.
به زورو تحمیل و به هر جبری که بود مثل همیشه این پشت خمیدهام، هم بار کشید هم تو ... خورد
تمام سه روز گذشته فقط فکر کردم
به اینکه سیصد سال مردک نذاشت زندگی کنم و خودش زندگی کرد
حق دارم به سلیقة خودم به استقبال مرگ برم
زندگی که نذاشتند بکنم، اجازه هست مدل خودم بمیرم؟
آدمها از کانسر نمیمیرند
از ناامیدی و بیایمانی میمیرند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر