آهای عامو:
نه که، فکر میکنید این سالها هم شماها یادم دادید چطور هم پدر هم مادری کنم؟
خب ما که عمرمون رفت و آخرش باید ببینیم سر تا پای یک صفحه نفرین نامهایست برای زنی دیوانة
ناهنجار و غیر قابل تحمل
دختری که از چهار طبقه پرید و را جمع کردی تا دوباره روی پاهای سالم راه بره
و پدری که بچه را انداخت بیمارستان و فرار کرد و حتا خونهاش را عوض کردهر لحظه حق داره چه از دهنش در میآد بارت کنه؟
او
حق داره نفس بکشه اونم عمیق
از ته ریههای جرم تریاک گرفتهاش
و زندگی و نقش زنانگی ماندة تو را هم به زیر خاکستر ببره؟ فکر میکردم بیست سالیست طلاق گرفتم !
چطور میشه بچهای باور میکنه تنها راه نجاتش مرگ تو است
میشه دیگه
حتا دوستش داشت؟
من بلد نیستم.
هر کی فکر میکنه میشه، انشالله خدا براش بخواد
تا پوست و استخون تجربه کنه ببینیه بالاخره جواب میده یا نه؟
خب
حتا نوشتنش روی کاغذ یه چیزی میخواد که در من نیست
یا مرورش در ذهن
کدوم بچه از خدا مرگ مادرش را میخواد که این مزد عمر به باد رفتهام باشه؟
البته اگر با مرگ مادر همه چیز اوکی بشه و با میراث هر غلطی دلت خواست بشه کرد، بله راه میده
این پول دنیای لاکردار را
نه خودمون تونستیم بخوریم و همیشه گشنه بودیم؛ نه باعث خوشحالی بیشتر شد
شد مایة عشقهای ریای و حقه بازهای ماهر
یا اسباب انتظار فرج آقا عزرائیل
نه مادرم
نه انسان
نه هیچ موجودی که دارای تفکر و شعور باشه
به چه کسی مربوطه که کی برای زندگیش چه تصمیمی بگیره؟
شما به کی حق میدی بهت بگه نفس بکش یا نه؟
به رفیق گرمابه و گلستان؟
به مادر؟
به پدر ؟
به کی؟
من به هیچکی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر