خدایا میشه این وصله پینه بازار را از ذهن من برداری؟
این از ضایع گذشته و فاجعه است. الان سرانگشتی حساب کردم و فهمیدم
از روز ازل من آویزون یه چیزی بودم
حالا قبل از تولد کجا و از چی آویزون بودم الله و اعلم
از جنینی که آویزون جفتم بودم و بعد سینههای مادر
و به دنبالش
آغوش بیبیجهان و بعد شانههای عریض پدر
بعد به شانههای انتظار شاهزاده و اسب سپیدش
راستی که داستان این شاهزاده رو توی سر ما کرد؟
نه کنه سیندرلا؟
ببین ما هر چه میکشیم از این شیطان بزرگ آمریکا و دیزنیلندش میکشیم
بگرد ببین توی همه دنیا چند تا شاه مونده؟
ولی همه دختران حوا هنوز چشم انتظار به آسمون و اسب سپید و سوارش دارن
مال منکه یه عمره یا نعلش پنچر کرده
یا حمل با جرثقیل شده
یا وسط راه چشمش به شیشتا دیگه افتاده و دیر کرده. وگرنه که میآد. شاید در ترافیک زیر پل پارک وی مونده؟
خلاصه که این وسطا هم به زئم خودم؛ جناب آقای شوهر
بعد آویزون بچههام
این وسطا هم اگه عشقی بود آویزون از عشق
ولی این آویزونی از گردن خودم و برای خودم و راه خودم نتیجهاش معمولا به دید غیر، استخفراله ... بوده
مال تو چی، بوده؟
فکر نمیکنی از یه چیزی فرار میکنم؟
شاید از حقیقت خودم؟
یا نه؟
آره دیگه. من حتا نمیتونم بیصدای بادزنگ و گنجشکها و موزیک و .... اینا یک ساعت زندگی کنم
چون نمیتونم خودم را ببینم، بشنوم، باور کنم یا شاید دوست داشته باشم
و حتا لازم شد به خودم ببخشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر