۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

نه که عشق؟



این قدیمی‌ها یه چیزیایی می‌دونستن و ما هی توجه نکردیم
بی‌اون‌که به گفته‌ها فکر کنیم، ردکردیم
تا خودمون رفتیم با مخ تو دیوار تا به اون باورها رسیدیم
مثلا این‌که اگر بشر لازم داشت تنها بمونه، از غارها بیرون نمی اومد و کمون و قبیله و..... نمی‌ساخت
دور هم جمع نمی‌شدیم
دیوار به دیوار سایه به سایه
نه صرفا برای این‌که تنها نباشیم
برای این‌که خداوند ما را گروه گروه آفریده مثل پرندگان و به‌قول قدما، کبوتر با کبوتر ؛ باز با باز
هی دارم بدترلقمه رو دور سرم می‌پیچونم
مثلا، من
تنهام و بخصوص با هم‌جنسانم در ارتباط نیستم و هر بلایی سرم می‌آد
نمی دونم بذارم پای داستان‌های ریتم طبیعی زنانه و سنین رو به عرش؟
یا یک مشکلی همین‌جا ها روی فرش که می‌شه به سادگی از بین برد و به مصائب گروهی فکر کرد و کمتر تنها بود
باور کن اگر مجوز می‌دادن، خودم یه کلاب می‌زدم برای بانوان فرهیختة بی‌هم‌زبان
که نه مشکل معاشرت با جنس ذکور را دارند و نه الان و در حال حاضر
صرفا چنین قلمی در زندگی کم دارند
کاش یکی متوجه منظورم بشه
شاید سنین پایین‌تر نیازی به معاشرت و هم‌زبانی این همه پیدا نبود
شاید اون موقع جنس نیازها، تفاوت داشت
ولی من الان به کی بگم:
وای یه جای سینه‌ام می‌سوزه
نمی دونم دل شوره دارم؟ افسردگی‌ست؟ بغض؟ قلبم‌ه ؟ قدیم‌تر بود فکر می‌کردم، نه که عشق؟
فقط بگم، آهای رفیق، یه دردمه
که نمی دونم چیه؟ ولی از تلخی‌ش دلم می‌خواد همین حالا بیفتم روی سرامیک و دیگه چشم باز نکنم
فکر کنم دارم خل می‌شم
اینم نتیجه یه عمر مادر نمونه بودن
باز یکی اسم این چند دانگ مجازی بهشت رو پیش من بیاره



حالا


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...