۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

رشته‌های اراده




دیگه رفتم تو کار اراده و انواع روزه و رشته‌های پیوند
از هر دری می‌رفتم یک چیزی راهم رو مسدود می‌کرد.
اینا که می‌گم کشید تا وقت تصادفم. اون لحظة خروج از جسم . وقتی که خود حقیق‌ام را تجربه کردم
تصویری که سال‌ها زمان برد تا به وضوح و معنا نشست
من خودم را دیدم، بی ذهن
بی‌ذهن= بی تعلق خاطر
بی‌ذهن= بی وابستگی
بی‌ذهن= بی شناسه و داوری
بی‌ذهن= بی قضاوت، بی زمان، بی مکان
اون‌جا فهمیدم ذهنم چطور تمام کنترلم را به دست گرفت. وقتی جدا می‌شدم، آخرین ترکشش دخترها بود. که برای نخستین بار بی ذهن و شناسه و تعلق ملاقات می‌کردم
دو آدم که خب به من چه؟
می‌دونستم از من‌ند، اما نه مال من و یا من اون وسواس‌ها و ای قربون قدت برم و هیچ کدوم حضور نداشت
حتا مرتیکة ابلهی که به‌خاطرش اون‌طور دیوانه وار به جاده زده بودم نبود و ربطی به من نداشت
من فقط بودم، نه حتا منی متمرکز و قابل تعریف
یک شوقی عظیم، سعی نکن تجسمش کنی منم حروف رو به سخره گرفتم که سعی دارم مفهومش کنم
به ابزار ذهنی و زمینی تعاریف آن‌جهانی راه نمی‌ده
تفکر ما برمبنای ذهن و مغز انجام می‌شه که در جدایی هیچ یک حضور ندارند
و تو فقط روحی،‌روح



لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...