هر چی بخوام ادا در بیارم و تریپ عرفانی و روشنفکری را با هم بردارم
و به خودم بگم: این آغاز مرحلة جدید رشد توست
یا به خودم بقولونم که خب. بالاخره که قرار نبود همیشه به یکی آویزون باشی؟
مگه یادت رفته نباید نقطه ضعف داشته باشی
یا میگم:
ندیدی هر چی بلا بود از زمین و زمان به سر زندگیت فقط از یه آسمون سرازیر شد؟
خب خره، اینا برای این بود که تو قطع وابستگی کنی
ادراکش رو بلد نیستم و
راه نمی ده
قلبم ماسیده
هیچکس درش نیست
برای کسی تنگ
نیست
برای کسی نمیتپه و برای هزار چیز دیگری که
روحم رو مچاله کرده
انقدر که جرات نمیکنم به بستر برم
یه حسی مثل حس مرگ یه گور سرد
خدایا تو که گرفتی، احساس رو به کل ازم بگیر
گور بابای درک، که هرکی دوستم نداشت
یا هر کی نخواست
بهترین موقع شد به ذات جنگلیم برگردم بیاونکه از اون وسط درختا یه گوشی زنگ بخوره بگه:
ما........... باز یه شد. پاشو بیا
در نتیجه اصلا دیگه گوشی هم نمیخوام و اندک اندک میرسیم به
آزادی در بیآرزوییست
اما جنگلهای طبرستان نه
یه جا که درختای ریشه سیاه جواب بده
سیب، گلابی، هلو، زرد آلو
باغ خوب بچگی
امنه پدر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر