فکر کنم به تجربة بیعملی تازهای رسیدم
قبلتر تمرین میکردم باور کنم، در این جهان به چیزی تعلق ندارم و باید آزاد باشم
نوعی آرزو برای رسیدن به بیعملی
قطع وابستگی و تصوراتی که هزاره هاست انسان را معنی و به تصویرش تداوم بخشیده
تو انسانی، جفت لازم داری، باید بچه بسازی، باید برای درس خر بزنی برای نون سگ دو
الان و در حال حاضر برای هیچ حرکتی تعریفی ندارم
دیگه چیزی نیست که ازش فرار کنم
چهقده وقت دارم؟
قراره چهقدر دیگه باشم؟
از چهقدرش میتونم استفاده کنم یا لذت ببرم؟
ازطرفی هم میترسم ژن نوح درم فعال باشه و حالا حالا ها موندگار باشم
اگه از اولش گفته بودن اینجوری،
خب مام برای مدل مجردی مشق میکردیم
که حالا نمونیم و باقی عمر
بی عملی
خیلی هم شاگرد، شمن خوبی نبودم. که بگم؛ وقت رفتن و آزادی
و پریدن از ورطه شده
یعنی راستش از اول هم این همه جدی نگرفته بودم.
فقط همیشه بودم و به خودم اومدم دیدم اونی شدم که قبلا نبودم
برم تا صبح رسمالخط بیعملی
بی عملی یعنی خواستههای قابل لمست به حداقل رسیده باشه
و در واقع بیخواست بشی
شما نه
اونی که به بیعملی فکر میکنه، یعنی این
حتا نه حال اینک من. من در اکنون در رنجم
رنج کشیدن، عملست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر