از درد ناچاری اینجا نوشتم و شماهم پای بساط چای صبحگاهی این صفحه را با الطاف بسیار باز کردید
و به من و اراجیفم منت گذاشتید
زمانی کلامی بدل به اراجیف میشه، که مثل دود در هوا گم و میره
هیچ وقت نگفتم شما، تو یا دیگران.
همیشه گفتم خودم
که به کسی بر نخوره و به نقاط کارمای زندگیم اضافه نکرده باشم
اینجا مینویسم چون فکر میکنم کسانی هستند که برای شنیدن به اینجا میآن
در جهانی که همه گنگ و مبهوت نگاهت میکنند
در جهانی که یک کلمه حرف تیره و تار بنویسی همه بهت اعتراض میکنند
در جهانی که چندی ادعا میکنند با حرفهای تو امواج مثبت و منفی ذهنشون بالا و پایین میشه
و باید مواظب باشم تلخی نگم که امید از شما و خدا و دنیا ببرم
این چند روز کجا بودید؟
مینوشتم چون فکر میکنم برخی نزدیک به من فکر و درکم میکنند
مینویسم چون کسی را برای گفتن و شنیدن ندارم
چه خیال باطلی که گمان داشتم آدمها به هم عادت میکنند و رفع بادگلوی سیری زیادی بهت گوش نمی دن
آدمهایی که مثل خودم دردمندند و اجازه نداشتم امید را از مزرعة حیاتشان برچینم
سوال
تا به حال به من فکر کردید؟
یا شاید از سیارهای دیگه خبر میگم و این مردم از خود و از من و از زندگی بری شده در سیارة شما یافت مینشوند؟
کافیست حرفی بزنم باب میل نباشه زیر میزی و رو میزی ازم انتقاد میشه
میدونی چرا؟
ما دوست داریم از سوراخ کلید به مگوهای دیگران گوش بدیم
اگر راه داد بالای منبر بریم و توصیه و نقد کنیم
توقع؛ شماتت، اشارت ............ هر چه راه داد
مثل:
لذت از خندیدن به او که پوست موز زیر پاش افتاد
متاسفم
برای کسانی مینویسم، مینالم و زار میزنم ، که انسان خدا دانم
همان انسان خدایی که سالهاست به یادآوریش همت گماشتم
در بین این صفحات پیدا نیست
مردم زورشون میآد حتا از احوال هم بپرسند
چندتای شما این چند روز این صفحه را باز کردید و نبودم و گفتید
گور باباش؟ بریم صفحه بعد
احمقانه است با کسانی گفتن که نه میشنوند و نه تو را و دردهای تو را میبینند و نه مهم هستی
فقط یک نفر در این چند روز سراغ از پریا و من گرفت
گور بابای من
شماها عشق را گم کردید؟
شما اصلا نمیدونید محبت، انسانیت و مهربانی چیست
لطف کنید برای قورت دادن چای صبحانه صفحة دیگری برگزینید که
اینجا از کسانی مثل شما
بیخیال و لاقید به انسانیت پناهنده شدم
انسان دیگر انسان نیست و شاید
همه منتظر آخر تلخ ماجرای من بودید؟
متاسفم از جهانی که باید به جبر تحملش کنم
گفت: خدا مردهگفت : آری غم انسان او را کشت فردریش نیچه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر