۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

من پیر چشمی گرفتم، تفرش هم‌چنان خوب است



ترسیدم، خسته ام و احساس امنیتم را گم کردم
نه که دزدیدن
درد ناتوانی و وحشت از آینده همه وجودم را گرفته و راهی جز پناه به امن پدر ندارم
حتا نزدیکی‌ش هم خوب است
حتا خاکش هم خوب است.
حس بهتری دارم.
شاید اینجا فکر می‌کنم روح زمین ازم حمایت می‌کنه
باد دور ساختمون می‌گرده که تنهام نذاشته باشه
خب من با طبیعت این‌جا سال‌هاست خویشی دارم و درش و باهاش و تا پوست و استخون زندگی می‌کنم.
با روح مهربان باد،
با باد جوان،
شوخ و بذله گو،
با باد پیر ، سنگین و آگاه
باد استاد
با کوه،
با گندم کوه، با تک به تک برگ گردوهای این خاک
با تک به تک سنگ ها و شن‌های بیابانش، سال‌ها زندگی کردم.
نوشتم، تجسم می‌کردم، لمس و گاه باید صدای جریان آب را در پوستة درخت، سپیدار می‌شنیدم
و سر به آغوش درختی می‌سپاردم
تا بنویسم، چه بر هومان بر رعنا بر تنهایی و جسارت یک زن ....
چیزهایی که فقط می‌نوشتم
حالا می‌فهمم فقط تصور می‌کردم، باید این‌طور باشد
حالا این‌جا خاک در دستانم می‌طپه
می‌فهمم باید مدتی ، ئشاید ماه‌ها همه، همه را به یکباره رها و پناهندة دیار خوب پدری بشم
حتما این‌جا درمان هم خواهم شد
پشت خمیده‌ام، دل شکسته‌ام، پای دردناک و چشم تارم
آخرین باری که این‌جا بودم همه چیز واضح و شفاف بود
حالا نیست. نه چون همه چیز جور دیگری شده که من دوست ندارم .
چون من پیر چشمی گرفتم و باید بیشتر خانة آخرتم را در این‌جا بشناسم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...