۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

روبنده




از جایی که بیشتر از این‌که با موجودی دو پا طی روز حرف بزنیم این‌جا حرف می‌زدیم
یواش یواش زبونم بر شد و به اختصار کشید. فکر می‌کردم همه‌جابلاگر و منم دارم وبلاگ می‌نویسم نصفی از حرف‌هام رو قورت می دادم و نصفی هم می‌گفتم
و طرف هاج و واج نگاهم می‌کرد
از جایی که به تفکیک و فاصلة بین تفکرات من تا حقیقت نگاه آدم‌ها
نه حقانیت
منظر دید سایرین تا خودم پی بردم
تازه دو ریالی عهد ناصریم افتاد که باید از ایجاد ابهام پرهیز کنم و جملات را تا جای ممکن شفاف سازی کنم
خلاصه که بعد یه‌چی دیگه فهمیدم
بعد یه چی دیگه
بعد دیگه جرات نکردیم مثل قدیما وقتی نصف شبی بغض گلوت رو گرفته و داری از عقدة حقارت تنهایی خودت رو اعدام می‌کنی
بیای و این‌جا بنویسی، یا ایهالناس من ... می‌خوام.
از نوع امن، دوست داشتنی، مطمئن، گرم...
دیدی؟ دیگه حتا جرات ندارم اسمش رو ببرم. شده اسمش رو نبر
چون همین‌طوری دیگران دچار تفکرات خام شدن که نه که ..........؟
وای
خاک به سرم که ما قدر چار کلام شنیدن، صادقانه هم ظرفیت نداریم، چرا کسی را بشنویم اصلا؟
نه؟
دردسرت ندم دوباره به فکرم چطوری اسم و رسمم رو از ذهن همه پاک کنم و آزادی تلخ را به‌جان بخرم؟
بی‌چاره حضرت پدر تقصیر نداشت.
یه چل پنجاه ، شصت سالی جلوتر از منو می دید که نقشة حرم و اندرونی و پنج‌دری و مهتابی و بهار خواب و .... رسم کرد
برای حفاظت از ما
کاش قدیما بود و همه با روبنده بیرون می‌رفتیم نه؟
اگه شانس منه روبندم هم حرف می‌زد




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...