هم چی بگی نگی فهمیدم آدرس کدوم وری هاست؟
باید به چی یا به کجا برسم یا از چیها رها بشم
خلاصه که همینطوری نمه نمه به بی عملی نزدیک میشدم
بیعملی یعنی واکنشهای متداول و مرسوم را نداشته باشی
یعنی از کوره در نری، قضاوت نکنی، منتظر چیزی نباشی، برنامه ریزی نکنی
و .................. اما همه اینها کاربردی فرا ورایی داره
در بعد معنویست نه برای زندگی مادی که به درد همه بخوره
مام که هنوز خودمون هیچی نه که فکر کنید خودم یه چی
اما نموره راحت تر از بلایا میگذرم ، درش گیر نمیکنم و اجازه می دم راه بر اساس تواناییهای روح و جوهرة من تعریف بشه
هر خواست عملی در پی داره
حتا خواست نخواستن
باید به باور نخواستن و همه چیز در زمان بی ارزش است برسی
بعد مرگ را باور میکنی. با باور مرگ ممکنه بتونی به بیعملی برسی
غیر از این هم راهی نداره
منم در این رقص آموختم، رقص با مرگ و مواجه با خودم
خود ساکن، بهشت نه آواره و پریشان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر