۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

من، هنوز ، همون منم. من نه منم، نه من منم



خب تقریبا همیشه از اوج به زیر افتادم
اما پدر آموزة بزرگی گذاشته بود برام که می‌گفت:
هر جای دنیا هر چه که هستم ازم بگیرند، هر نام و مقامی که دارم
بندازنم وسط خیابون.
همون‌جا بلند می‌شم خاک از زانو می‌تکونم و دوباره از همون نقطه شروع می‌کنم.
فکر کنم این درس رو زیادی خوب یاد گرفتم، شاید چون هی واحد رو می افتادم و مجبور می‌شدم دوباره پاسش کنم
اتفاقی نیفتاده. سه سال می‌شه که ترجیح می‌دم برای خودم زندگی کنم. حالا شاید بهترین موقع است برای با خود زندگی کردن؟
این دو سه روزه حسابی به بالکنی رسیدم
البته اگه رفقا نمی‌گن: به‌جاش به ذهنت برس
امروز هم باقی‌مانده کارهای باغبانی تمام شد
دنیا که تموم نشده.
من هستم و بالکنی و گل‌ها هم هستند و زیر مسئولیت من
من هم زیر مسئولیت خودم که
نباید وا بدم
می‌خوام برای فرداهای خودم برنامه بنویسم
این هم یک گذاری تازه بود
بالاخره سال سال ببر و ما ببری‌ها هم بی خیر و برکت نمی‌گذریم
فقط خدا خودش به خیر عبورمون بده
از عصر هم همون‌جا نوشتم و کلی حال کردم
انگار زیر چتر آبشار طلا که الان فقط سبزه یه انرژی دیگه‌ای در پرواز بود
یه حس خوب و پر از ایده، پر از جمله‌های ناب
پر از تفکر بسیار
زندگی
جانت سلامت باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...