انقدر گریه دارم
اما از پدر خجالت میکشم
بعد قرنی اومدم و نباید این خاک مقدس رو با نمک ید دار چشمام
شور کنم
حیا میکنم فکر کنید، هنوز بزرگ نشدم
نه که نشدم، در برابر شما همیشه ته تغارم
کاش بودی میدیدی چه همه گریه دارم و
چه همه از وقتی رفتی تنها شدم
چهقدر ازم سوءاستفاده کردن
چه همه از خودم بیزارم
نمی دونم اسمش چیه
من آدم بدهام
ضعیف بودم؟ احمقم؟ نمیدونم. تو خوبی؟
تنهام بذار
بذار بد بمونم ولی پیش خودم شاد و از خودم راضی بمیرم
ها؟ نمیشه؟
نشد مثل خودم زندگی کنم، بذار مثل خودم بمیرم
تا وقت رفتن چیزی نمونده
بذار این مانده را زندگی کنم تو هم آرزوی مرگم نداشته باشی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر