مدتیکه پیداش نیست، قدیما گاهی با هم سر بندی میرفتیم
و با چای و قلیان آخر شب
بزم را پایانی بود
دیشب اومد تازه فهمیدم که اوووووه چنی سرش شلوغ بوده
دیروز و امروز سوماترا حسابی درگیرش کرده
و از قرار تا آخر هفته دنیا زیر و رو میشه
خب چرا که نه؟ همه میدونیم یهروزی قراره بیاد
تا اسم حضرت رسولم میآد عج الفرج همه راه میافته اما از قدیم گفتن مرگ خوبه برای همسایه؟
یا اون لحظة جوگیریست که از ته دلت گفتی و باورش داری؟
منکه از بچگی همه چی تو سرم کرد بیبیالا این جناب موسیو زمان
یعنی بیچاره سعی زیادی هم در این راه مبذول داشت. اما از جایی که آیکیوی من در این قسمت خط افتاده
نشد که بشه بفهمم آخرش چی گفت
سی همینم ما خودمون به تنهایی و شخصا هوای همه گونه پل و صف و اینا رو داشتیم
آخه بیبی میگفت هر معمم سیدی در خیابان دیدی سلامش کن
نه که موسیو زمان باشه
چه بسا خر، همین شدم و به اون سید خدا نشناس بله گفتم
ولی درست یادم هست
در تمام همر فقط به یک سید به این نیت سلام گفتم
اونم انقدر که از دور میاومد نگام کرد که ناخودآگاه بهش سلام گفتم
خدا وکیلی چهرهای به این زیبایی و روحانیت و اقتدار باهم و در هم دیگه ندیدم. شاید یه روز در نقش ایوب رسمش کنم شاید هم سلیمان؟
آره به سلیمان بیشتر میخوره تا ایوب، ستم کش
اما بریم سر اصل ماجرا
وَ إِذَا الجِْبَالُ سيرَت
از دیشب دومرتبه سوماترا زلزله اومده.
تا اینلحظه هزارو اندی آمار تلفات داشته
از کجا پیداست که بعدش نوبت ما نباشه؟
اصلا چرا زلزله؟
فکر کن الان جناب عزرائیل به هر دلیل و بهانهای از پنجره بیاد تو
آمادهای؟ هرکاری که دوست داشتی در زندگی انجام دادی؟
عشق
عشق چی؟
عشق رو شناختی؟
نیمهات رو پیدا کردی؟
چهقدر از زندگیت به افسوس گذشته رفت؟
چقدرش در هراس آیندهای که دیگه فرصتش نیست که ببینی؟
منظورم اینه اگه راست باشه، از الان تا اون روز چندتا از آرزوها رو میشه برآورد؟
چند کار نکرده را میشه کرد
وقت رفتن، زندگی را به خودت بدهکار نیستی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر