بهبه
چه صبحی و چه هوایی و چه گلایی
همه چیز امروز یه جور دیگه است. البته من خودمم و اینجا تغییری به چشم نمیخوره
اتفاق تازهای هم نیفتاده که به اون زوری هم که شده ربطش بدم
میتونه تاثیر وقایع خوش، دیروز باشه؟
اگه به این بود که دیروزم باید حالم همینطور بود؟
خلاصه که آسمون آبی، ولی نه فیروزهای ایران باستان، آبی، پر از دود تهران
و هیچ لکی بر آسمان جان من نیست. نه ابری و نه حتا پرندهای در حال گذر
ایکاش آسمان دلمان همیشه آبی، آفتابی بود
کاش ابرها وقتی میآمدند، یله نمیدادند روی آسمونمون لک نمیانداختن
باید با بادها رفاقت داشت
باد صبا که از همه بهتره
همون اول صبح میآإو هر چی ابره روی آسمونت نشسته رو هول میده و با خودش میبره
ای بدبختی
باز ایجاد ارتباط با جناب جبرئیل راحت تر بود تا با روح باد
خدا رو شکر این نیمچه ارتباطمون رو با برو بچه گروه دون خوان قطع نکردیم و
از بغل گرفتن درخت، تا حرف زدن و سپردن خود به باد پر اقتدار غروب غافل نموندیم
و میشه الان از راه مکتب ساحری، با روح باد یه گفتمانی داشت
ای خدا قربون اینهمه بزرگی که خودمونم نتونستیم آدم بشیم
بالاخره ابر و باد و مه و خورشید و فلک شما هست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر