۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

من، ستیزی



از قدیم رسم براین بوده که وقتی مهمون می‌گه: من برم. یا یه ماشین بگو بیاد
تو باید تا سه مرتبه به روی خودت نیاری و تعارف کنی
کجا؟
تازه سرشبه؟ اوه ه ه ه کو
تا کله پاچه
و از این تعارفات بی‌ربط که نمی‌دونم از کدوم عصر پادشاهی ایران به زندگی ما راه پیدا کرد؟
همونایی که کم بذاری می‌گن، میزبان کم لطفی کرد
زیاد بذاری ، می‌گن: واه آدم رو خفه می‌کنه انقدر تعارف می‌کنه
خلاصه که هیچ کدوم اینا به نوع تعارف من ربط نداره
در بی ربط ترین زمان ممکن مهمون تعارف زد
یواش یواش یه ماشین بگو بیاد
منم بلافاصله دست بردم و گوشی رو برداشتم
وقتی ماشین دم در بود با حیرت پرسید:داری بیرونم می‌کنی
من که از تعجب فکم چسبیده بود به زمین که: نه به خدا. خودت گفتی.............. بهونه
ولی واقعا من از رفتن استقبال کرده بودم
چقدر پستیم بعضی از ما آدما
طفلی از وقتی رفت یک لحظه نگاه بی‌فروغش از یادم نمی‌ره و دچار
وجدان درد که هیچ وجدانم مجروح و عفونی شده که : احمق چرا هم‌چین کردی؟
خودم موندمو نمی‌دونم چرا؟
برم یه ذره فکر کنم ببینم اینم مربوی به جابه‌جایی کانون ادراک می‌شه
یا فشار احوالات روحی
یا حتا
روان پریشی موزی‌ای که گاهی سر بر می‌اره
و متاسفانه در این مواقع از خودم پست تر و بی‌رحم‌تر ندیدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...