خاموش کردم
بستم
رفتم
برگشتم
روشن کردم و نشستم
حالا تو بگو از چی؟
ترسیدهام
خیلی وحشتزده
مثل بچگیها وقتی یه خواب بد میدیدم
یا وقتی کار بدی میکردم و پنهان میشد
نه خیلی هم شبیه این نیست
بسکه خنگول بودم همیشه خودم و دستی دستی لو می دادم
یه نیاز دیگه است
بیشتر ترجیح میدم سقف باز بشه و یکی بگه: شزم و بیاد همه چیز رو تموم کنه
یا یکی بگه :
پخ و من از خواب بپرم و ببینم همهاش کابوسی طولانی بوده
درست مثل وقتی که بعد از بیست روز کما چشم باز کردم
اونموقع هم خیلی خسته شده بودم
ماهها بعد هنوز خسته بودم
انرژی زیادی حرام شده بود در حالیکه جسمم تمام مدت روی تخت مراقبتهای ویژه افتاده بود
معنای جهنم رو اونجا درک کردم. معنای توهُم رو
و توهم ما از دنیا
اما همون موقع هم میدونستم اینها نمیتونه صحیح باشه
اینا فاجعه است
در تاریخچة من اون بیست روز با تصاویر توهُم کما در خاطرم ثبت شد
حتا بعد از تجربة مرگ هم
اینطور نشکستم
که از خودم هر لحظه دارم آب میشم
حاضرم صبح رو نبینم
اما دیگه با این رنج چشم باز نکنم
از صبح حالم خوب بود
اما بسکه از عصر به مشکلم فکر کردم و دنبال وکیل گشتم
کانون ادراکم رفت و به دو سال پشت سر چسبیده
تو فکر کن کی میتونه منو از این جهنم در بیاره
تا صبح پرپر نزنم؟
جز جناب عزرائیل
یا
معجزة چگالی عشق؟
این بشو نیست روم رو کم میکنم.
این وقت شب حتا ملائک هم حال ظهور ناگهانی ندارند
چه به
موجود دو پایی مثل خودم
خب بسه دیگه زیادی غر زدم
حالمم هیچ سبک تر نشد
برم اگه نشد دوباره برمیگردم. دست خودمم نیست با این احوال ناکجا ابادی چی بلغور میکنم
پس از حالا بگم مسئولیت اینم بذارکنار خواست، افتادن برگ از درختت
راستی
بیا پایین
یه چی ........ بگم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر