یک جمعه خوب با اهالی جهان مینویی در گیتیانه به زیبایی طی شد
اگر بنا بود بهش فکر کنم و برنامه ریزی کنم، زیر بارش نمیرفتم
همینطوری کافی بود فکر کنم حوصله مهمون ندارم
البته دیشب هم از زیر بار یک مهمونی جیم شدم.
اسمش نه که افسردگی باشه
از این تصویر تنهای تکراریم در جمع دوستان گلهمندم
شدم مادر ترزا.
گاهی بعضی از گفتن داستانها شرم میکنند و اندکی هم سانسور جات بهش میبندن
نمیدونم شاید خودم خواستم که اینطور باشه
از بچگی حریم و حرم را حتا در اخبار و گفتار میپسندیدم. یا شاید هم نمیدونم یکی از والدین بهم تزریق کردن
شاید هم اینم زیر سر بیبیجهان بود
بیچاره که دستش از دنیا کوتاس. مام هرجا یه مقصر کم میآریم دامن بیبی رو میگیریم
خلاصه که با اولی آغاز شد
و یک سر کوتاه عصر جمعه
درست لحظهای که حس میکردیم چه خوبه که هر کدوم تنها تو خونه ننشستیم، فکر کردیم خب،
چرا اون دوتا پای ثابت دیگه اینجا نیستن؟
یک تلفن و یک همت از اونها عصر جمعه بیتوقع و زحمت به بهترین شکلی سپری شد
به من که خیلی خوب گذشت
یک عصر و غروب جمعه در بالکنی سبز
باید همینطوریا خودم رو سورپریز کنم تا زندگی
به قشنگ بچسبه
خدایا شکر برای همه خوبی که به جمعهام بخشیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر