۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

قورباغه را قورت بده



دو روز در اوج حال خوب گاه گاهی این ذهن مکار یه پارزیتی می‌انداخت که
دلم رو در سینه می‌تکوند یا می‌چلوند.
چون بعدش قلبم می‌سوخت
هربار ازش پرسیدم:
شما الان می‌تونی بری جایی تا به جواب این برسی؟
نه.
پس وقتی الان نمی‌تونیم کاری برای فهمیدنش انجام بدیم، لطفا انقدر تن منو نلرزون

باز می‌رفت تا یه فرصت بعدی

حالا نمی‌گم چه به سرم آورد تا صبح که از ساعت شش بیدار بودم.
دلم می‌خواست زودتر هشت بشه برم دنبال جواب
هفت و نیم دوباره خوابم برد
یهو پریدم ساعت نه شده بود. واقعا دیشب نذاشت بخوابم
تمام مدت در خواب بلند بلند بهش فکر می‌کردم.
کل آمدن ماشین تا رفتن و برگشتن به خونه سه ربع نشده
تا رسیدن به جواب که بگو یک ربع. ولی از اون به بعد یه نفس راحتی کشیدم
اینم خفه خون گرفت.
تا بگرده دنبال سوژة بعدی
منم نمی‌خوام امروز بهش مجالی بدم و می‌خوام به زور رستم و دیو سفید هم که شده
امروز چند صفحه کار کنم
باید به‌قول نویسنده:
اول صبح زشت ترین قورباغه‌ای را که مجبوری هر روز قورت بدی
قورتش بده
چون مجبوری و راه دیگه‌ای نداری
تا وقتی قورتش ندادی ذهنت باهاش بیچاره‌ات می‌کنه
مثل نمازی که از اذان می‌گذره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...