خب رسما و شرعا و عرفا و قانون حالم که خوبه هیچ
توپ داغونم نمیکنه
از اون روزهای ساحری بود
اختیاری از خودم نداشتم و از صبح آنلاین با طبقه بالا عمل کردم
اول فرستادم یه جایی که همیشه ازش حذر داشتم
به نوعی خودم را مصلوب کردم. اسمش فقط میتونه بر صلیب رفتن باشه
که، رفتم
واقعا دست خودم نبود.
اگر هفتهها دربارهاش فکر میکردم هم باز به این نتیجه نمیرسیدم
هیچ
جراتش رو نداشتم
یه جور حس، بچگی. یک حرکت تابو اما آگاهانه و با سیاست
اما موضوع این نبود
اتفاقی بود که در این مسیر و در اون نقطه افتاد
یه شزم پیدا کردم که بوی خدا میده
دستش به قلم مهر آشنا و بویی از خرابات نداره
دارم پر از حس خوب انسان خدایی مینویسم
از صبح کلی بده بستون مثبت داشتم که بابتش باید به خدا سجده کنم
که کردم
واقعا بعضی وقت ها عقل مانع بزرگی میشود در راه
گاه هم ذهن و وحشت از جهل، تاریکی
همون قصة معروف مولانا
اتاق و تاریکی و فیلم
یکی گفت درازه، یکی گفت ستون، یکی گفت شاخ داره. هرکسی یه چیزی گفت
چون تاریکی و یا به قول آقای طهماسبی ظلمات ناشی از جهل
نمیذاره ما واقعیات را ببینیم
برای ........... بار نوکرتم
که اگر این عشوه فروشیهای تو نبود
به چه امید صبح تا شب، همدمی میداشتم؟
الحمداله الله رب العالمین
از ته دلم شکر میکنم که تو خدای عالمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر