تو نمیدونی اسمش رو چی بذاری؟
چون خودتم اینجور موقعها حیرونی که ماجرا چیه؟
قبل از اینکه یواش یواش بخواد فکرتون به سمت پستی من بره خودم میگم:
در این مورد نه تنها پست. بلکه موش کثیف و پستم
البته نه که دیگران غیر از این میکنند
اما اعتراف نمیکنند
امشب آدمی رو دیدم که شش سال پیش وقتی داشت از ایران میرفت
چنان غم عالم به دلم نشسته بود که اوه ه ه تا قیامت
البته قرار بود یکی دوساله برگرده و برای همیشه بمونه
البته اگر پستی من میذاشت
هنوز یک ماه از رفتنش نگذشته بود که نق و نوق منم راه افتاد
اگه هنوزم تنها، این انتخابم بوده
نه کل ماجرا
که بین شرایط ممکن
ترجیح به این که تنها بمونم ولی محبت و باورهام الکی دور نریزم
به سیم ثانیه کشف کردم
از اینجا به ولایت باراک اوباما، نخ نمیرسه.
یعنی راه نمی ده
رابطه رو به سردی میرفت و بیشتر به چشم میاومد که، یعنی چی؟
بهخاطر یه قول و یه حلقه باید تنها بمونم؟
آخرش به اینکه بسکه سوهان روحش شدم و غر زدم
بالاخره تسلیم و فرارها بهم خورد
باهاش ارتباط کوتاه داشتم. نونم به این روغن به ژنم جواب نمیده
همچی یادم رفت تا امشب که بعد از شش سال دیدمش
یه حس گنگ و نا آشنا. هم همون قدیمی دوست داشتنی بود. هم حضورش سنگین
دوستش نداشتم
و این اول جهنم بود
نگاهش کنی، ممکنه تعبیر غلط بشه.
نمیشه هم اخم کنی
نگاهش نکنی،زشته
توی نگاهت دنبال یه کُد، یه چمیدونم یه چیزی میگرده که
دست و پام رو گم کردم، مبادا دوباره یه سوتی بدم
تا جایی که در دلم خدا خدا میکردم زودتر بره
باور کن دست خودم نبود
وقتی رفت یه نفس راحت کشیدم
انگار نه انگار یه وقتایی از دل تنگیش چه که نکرده بودم
این همون آدم بود
در این مدت هم ندیده بودمش. چی میتونه یهو همچی بشه؟
نمیتونستم شش سال با یک خیال عشق ورزی کنم
گو اینکه تاجی هم به سرم نزدم
اما انتخابم این بود
اما این انتخاب با خیال راحت و وجدانی آرام نبود
رسما و شرعا رذالتم رو دیدم
چطور میتونیم بگیم، من فلان چیز رو بهخاطر تو تحمل کردم
ما هیچ چیز رو تحمل نمیکنیم
آستانههای تحمل متفاوته
وگرنه ما همیشه در اولین لحظهای که یک رابطه رو پایان یافته دونستیم
رفتیم
نه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر