یه اتفاقی افتاده
حتما خیلی خوب
یا خارج از فهم من
میفهمم خوبه
یه حس، تازه
یه تجربة نو و خالص و ناب
یهجور حضور تازة شما در من
نه این اشتباه
یهجور فهم از بودن مشترکمان با هم
اینطوری بهتره
ظهر همین تجربه را داشتم، گذاشتم به صد و دوازده هزار احتمال جز اونی که واقعا بود
ولی شب کشفش کردم
حضوری در من
اینم درست نیست
سلول به سلول کنار یا درهم
انگار وجودم نورانی بود
از درون میدرخشیدم
این خیلی مهمه
بیرون از خود نبودم
در ذهن نبود
در زمان نبود
تنها یک حضور ناب و کامل
هم مرد هم زن
غیرقابل تفکیک
غیرقابل توجه اونموقع که هیچ نبودم
اینها افکار و احتمالاتیست که میتونم با ذهن تعریفش کنم
تجربهای که ابزار ذهنی به کمک و تعریفش نمیآد
کلمه در توضیحش کم میآره
نه چون خارقالعاده است
چون یک نوع دگرگونی درونی و ادراکیست
هیچ اتفاق ماورایی نیست
هیچ شق القمری اتفاق نیفتاده
مگر تجربه و درک نوع سکوتی دیگر
پر از حضوری تازه
خب اگه بنا باشه اینطوری باهم رفاقت کنیم
شاید بیشتر بتونم درک کنم که باید چی باشم
که نیستم یاچرا و چی رو کم دارم؟
ممکنه روزی این دو تکه، یکپارچگی و وحدت برسه؟
چرا که نه؟
ماهمانیم که باور داریم
مگر اینکه جهانت را با ذهن دیگران تعریف کنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر