همة زندگی ما رو اطلاعات ژنی تعریف میکنه
از فرهنگ تا محیط زیست و تعلقات خاطر
مثلا وقتی میرم تفرش، پوستم از همیشه بهتره، حال فیزیکیم خوب و خلاقیت به جوشش میافته
برای غیر بومی آبش خشکی پوست میآره
برای من لطافت
این مجموعه ساختاریست که طی نسلها در ژن من تعریف شده تا شهرزاد رو ساخته
حالا چطور میشه که شهرزاد به ناگاه میشه، شری و سر از فرنگ در بیاره هم حکایتیست دور از ذهن
چون این شهرزاد هر چه از مرکزش دور میشه
ارتباطات انرژی و کیهانی و ........... آب میره. و هر چه به اون نزدیکتر
شکوفا میشه
امشب کشف تازة دیگری کردم
شاید برای همینه که همیشه تنهام چون دنبال چیزایی میرم که نتیجهاش معلومه
و با ژن من جوابگو نیست و در نتیجه دو روزه حال خلق رو میگیرم
و میزنم به تیپ و تاپ طرف
چون همیشه دنبال یک نسخة تعریف شدهام
در حالیکه من این نسخهها رو نه دوست دارم و نه نیازمندش هستم
مثلا مردی، فرهیخته و نخبه و اوستای دهرو ........... اینا که عملا در تجربه فهمیدم من فرهنگستان ادب پارسی کم ندارم
نوع دیگه جنتلمن، ژانتی، آلا مد و دستش به دهنش برسه بود که باور کنم با مال خودم کار نداره
این همهاش باهم جور نمیشد
اگر هم میشد بهقدری فضا سنگین و بو استبداد میداد
که کش طاقتم در میرفت
میدونم مرد محبوبم هنوز در حجرة زیر گذر میشینه و من در اندرونی رخت انتظار به آفتاب میدهم
اما چون از عصر قجری به عصر هستهای رسیدیم بیش از این نمیتونم خودم را ارتقاع بدم
مرد کلاهمخملی
امشب فهمیدم هنوز عاشق مردهای قدیمی و جاهل و لوطیام
که شاید اگر دهان باز میکنند سخنان گوهر بار نباره
اما یهچیزی داره که اونای دیگه نداره، مهر و محبت و عشقولانة مخلصانه
ناموس پرستی و غیرت
چیزایی که براش میمیرم
البته طبق معمول اینا رو چون ندارم خیلی دلم میخواد
مثلا سفره بندازیم از این اتاق به اون اتاق
میوهها توی حوض شسته بشه و شب روی تخت چوبی کنار حوضی
که نقش ماه رو قاب گرفته
دل سیری از عزای تنهایی درآوردن و یه درمیون گفتن: حاج آقا
و کاسة خنک آب رو بیرون پشه بندش روی بوم گذاشتن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر