خدا نیاره زندگی که مرگش عروسی جمعی باشه
من که با واژه مرگ هیچ نسبتی ندارم
برای کسی آرزو نمیکنم.
سعی میکنم حتا فکرش را هم نکنم.
من چه کارهام که در این امور تفکری داشته باشم
ولی از یاد نمیبرم هنگام رفتن پدر
تمام شهر تفرش کیلومترها جلوتر
به استقبال پیکر بیجان، پدر عمران و آبادی تفرش آمده بودند
بعد از سی سال هنوز شبهای جمعه به مقبرهاش میرن و براش فاتحه میگن
ما سالهاست بر مزار خواهر و براد جوانمان در همین بهشت زهرا هم نرفتیم
اگر پدر تهران بود حکایتش پیداست
اما اونجا همیشگی شد
این یعنی زندگی و مرگ پر افتخار
خدایا نمیخوام برای مرگم تمام خیابانهای منتهی به خانقاه صفیعلیشاه بسته بشه
فقط کسی از مرگم شاد نشه
یا
خدایی نکرده، زبونم لال
اخبار مبارزة تن به تن منو عزرائیل سوژة داغ روز بشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر