یهوقتایی یهچیزایی رو یهجورایی انگار از یهجای دلمون میخوایم که همون لحظه انگار یهچیزی
شاید به نازکی یک حباب، یا به شفافی،رنگ خواب
یهو توی دلت میریزه
خودت میفهمی که رفت و نشست به جایی که باید
به اراده و قصد، انگیزش هستی
خلاصه به همونجا که اگه نشونه بگیری هم بهش نمیرسه
فقط در یک حال بیاراده یا بیحضوری یا چمیدونم یه چیزی که هنوز دستم نیومده از کجاست و اسمش چیه
یا حتا شاید نحوة خواستن تعیین میکنه. مثل وقتایی که نگاهت رد، آرزوت رو گرفته و داره انگار روبروش میبینه
خلاصه که یک تکنیکی داشته باشه یا نه آرزوها میرن و در چرخة هستی حرکت آغاز میشه
سرعتش از اینجا به بعد اندازة نیازت تعیین میشه.
یا به قیراط و مثقال، باور آرزوهات
تو اون رو یادت میره و درست لحظهای از راه میرسه که نه انتظارش را داشتی
نه یادته که این روزی آرزوی خودت بوده
و چون اینرو متوجه نمیشیم
موهبتی که شاید فقط یکبار در راهت قرار میگیره
از کف میره
شاید هنوز نمیدونم چی میخواستم یا میخوام که چیزی عوض نمیشه
لابد باید طرحی شفاف ازش معلوم بشه؟
شاید باید مثل، سیب زمان رسیدنش بشه
هرشاید و نشاید که هست، خداکنه وقتی میآد یادم باشه
اون اینجاست
چون
روزی
از ته دل خواستهام این بوده
و تازه از راه رسیده
اگر الان نگهشندارم
ممکنه بره و زندگیها چشم بهراه دیدار دوبارهاش بشم
هر لحظه و هر حادث شاید همون لحظة ناب اجابت است و بهیاد نداریم
قدر لحظهها رو بدونیم که هیچ تضمینی نیست
فردا را هم ببینیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر