یکروز هم که میخوام کار کنم ، این هاچ و فامیلاش نمیذارند . پس ببین تقصیره من نیست
یک بچه زنبور اومده اتاق کار . هرچی کردم نرفت . بعد خانموالدهاش اومد . حالا من بدو زنبور ها برو
وقتی نخواهی کار کنی و دلت هوایی باشه ، همین میشه از در و دیوار سوژه پیدا میشه برای کار نکردن
ذهن بهقدری قدرتمنده که چیزهایی رو به سمتمون میکشه که فکرش رو هم نمیتونیم بکنیم از عشق گرفته تا دردسر
هرموقع خیلی به خدا و راهی که اومدم و باید ادامه بدم احساس نزدیکی میکنم و قصد دارم باموضوع جدی تر برخورد کنم . از درو دیوار برام نقطه ضعف میباره
شکر لازم نیست بگم اون چیه ؟ همه میدونند چهقدر دربهدره عشقم
وقتی کاری ندارم و ول میگردم . از تنهایی دق میکنم نه زنگی نه صدایی نه خبری . همه باهم آب میشن میرن توی زمین
شاید به امواج خودم که پایین اومده مربوط میشه ؟
قدیمها هر وقت مومن باخدا میشدم و نماز شروع میکردم از درو دیوار دردسر میریخت . منم از ترس نماز رو ول میکردم
بعد فهمیدم ترسهای خودم شکارم میکنه
ذهن من بود که دردسر ها رو میکشوند اینجا
هرموقع عشق در سینه دارم ، یکی دیگه همزمان پیدا میشه
وقتی تنهام هیچکی نیست و همیشه بین انتخابها در گیرم و آخرش سرم میمونه بی کلاه
مواظب ذهن باشید
یک بچه زنبور اومده اتاق کار . هرچی کردم نرفت . بعد خانموالدهاش اومد . حالا من بدو زنبور ها برو
وقتی نخواهی کار کنی و دلت هوایی باشه ، همین میشه از در و دیوار سوژه پیدا میشه برای کار نکردن
ذهن بهقدری قدرتمنده که چیزهایی رو به سمتمون میکشه که فکرش رو هم نمیتونیم بکنیم از عشق گرفته تا دردسر
هرموقع خیلی به خدا و راهی که اومدم و باید ادامه بدم احساس نزدیکی میکنم و قصد دارم باموضوع جدی تر برخورد کنم . از درو دیوار برام نقطه ضعف میباره
شکر لازم نیست بگم اون چیه ؟ همه میدونند چهقدر دربهدره عشقم
وقتی کاری ندارم و ول میگردم . از تنهایی دق میکنم نه زنگی نه صدایی نه خبری . همه باهم آب میشن میرن توی زمین
شاید به امواج خودم که پایین اومده مربوط میشه ؟
قدیمها هر وقت مومن باخدا میشدم و نماز شروع میکردم از درو دیوار دردسر میریخت . منم از ترس نماز رو ول میکردم
بعد فهمیدم ترسهای خودم شکارم میکنه
ذهن من بود که دردسر ها رو میکشوند اینجا
هرموقع عشق در سینه دارم ، یکی دیگه همزمان پیدا میشه
وقتی تنهام هیچکی نیست و همیشه بین انتخابها در گیرم و آخرش سرم میمونه بی کلاه
مواظب ذهن باشید
سلام بانو
پاسخحذفاین هاچ و اون ذهن همه اختیارشان دست خودت است که گفته ای . اما با ذهن چه باید بکنیم ؟ چگونه باید ذهن را طراحی کنیم ؟ با برنامه ریزی ؟ با باور ؟ یا با کنترل ؟ راکار در چیست ؟
sAlAm kimyA khAnum
پاسخحذفGoly cher sAket ShoDe
mAn kE khEyli Az hArfAie enjAhAlem nemIshe
bAz gOly kE hAst bA ooOOoon misHe shOKE kArd. bAz nAge borO tooOOookooOOooche
منم داشتم اما زنبور نبمد...کفشدوزک بود...اگه زنبور بود که هلاک شده بودم از ترس...
پاسخحذفبعدشم...نمیشه مواظب ذهن بود...اونه که حکومت میکنه....باید خیلی قوی بود واسه کنترلش...
خاله جونم من عقب موندم ...حالم خوب نیست....اصلا نمیتونم بشینم اینجا..دعام کن خیلی....هیشکی پیدا نشد مثل بابام حتی با غر ئ نق ببره دکتر منو:(
پاسخحذفآزاده اگر سرکار یا کلاسی بری داستانت تغییر میکنه . تو دچار گرداب ذهن شدی . هرگز ذهن به ما برتر نیست که اصلا ذهن منفی مال ما نیست . ذهن همان سیبی است که آدم و حوا گاز زدند و ما را از بهشت آسایش بیرون کرد . بهشت جایی نبود مگر همین زمین و ذهن ابزاری بود از طرف موجودی که حاضر به سجده نشد . ما از او کمتر نیستیم که فرزندان خداییم
پاسخحذفعمری توسط دیگران برنامه ریزی شدیم . تا چشم باز کردیم گفتند : این بد ، این خوب . زمین گرده آسمون آبی و خدا به عشق محمد و اهل بیتش جهان رو آفرید . اما رختها را از تن کندیم . باقیآن را هم میتوان کند
پاسخحذفهمانطور که خدای محدود مذهبیون را نفی میکنیم و نگاه به خداوندی در مرکز هوش سرشار کائنات نظر داریم
پس از مرزهای کودکی که بزرگترین ترسهایمان بود گذشتهایم
خاله! من اون چیزی رو که دارمو میگم ...نمیخوام باهات کل کل کنم که....میدونی که معلمم بودی همیشه و ازت درس گرفتم!!!!!!!واقعیت وجود خودمه شاید...
پاسخحذف