فکرشهم نکن
همهاش تو جاده بودم
دیروز رفتم جنگل دوهزار. متین میگه: سه هزار. منم که فرقش و نمیفهمم همون که اون میگه
دوست مجسمهسازی اونجا دارم. باچوب جادو میکنه. مدلش از این دون خوان بازی هاست و افه. خوبه بازما اداهامون رو داریم. وگرنه چی بود برای دل خوش کردن؟
خونهء سادهای داره. کارگاهش باحاله و دیشب از اون بالا دست کردم و یه بغل ستاره چیدم. متین آتشی براه انداخت و قارچ تازهء کبابی شام شاهانهمون بود. تنبوری نواخت و دلم را به اشک غسلی و تازه شدم
با پای برهنه دنبال شبتابها رفتم و هستی را عمیق نفس کشیدم
ستارهای چشمک زد و بر موج موهای بلندم نشست و برقی به دلم افتاد و تا خدا را دیدم. کنار بخاری هیزمی روی کاناپه، خوابم برد.
ولی کوتاه
جا سخت و من نازک نارنجی و اتاق سرد. نزدیک ساعت هفت راهی تهران شدم
همهاش تو جاده بودم
دیروز رفتم جنگل دوهزار. متین میگه: سه هزار. منم که فرقش و نمیفهمم همون که اون میگه
دوست مجسمهسازی اونجا دارم. باچوب جادو میکنه. مدلش از این دون خوان بازی هاست و افه. خوبه بازما اداهامون رو داریم. وگرنه چی بود برای دل خوش کردن؟
خونهء سادهای داره. کارگاهش باحاله و دیشب از اون بالا دست کردم و یه بغل ستاره چیدم. متین آتشی براه انداخت و قارچ تازهء کبابی شام شاهانهمون بود. تنبوری نواخت و دلم را به اشک غسلی و تازه شدم
با پای برهنه دنبال شبتابها رفتم و هستی را عمیق نفس کشیدم
ستارهای چشمک زد و بر موج موهای بلندم نشست و برقی به دلم افتاد و تا خدا را دیدم. کنار بخاری هیزمی روی کاناپه، خوابم برد.
ولی کوتاه
جا سخت و من نازک نارنجی و اتاق سرد. نزدیک ساعت هفت راهی تهران شدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر