۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۰, دوشنبه

مارکوپلو




نمی‌دونم چرا ساعت ده، پیش دوستان دیگه‌ام در ملارد بودم؟
الی و کامی. سنشون کمی بیش از منه، اما تا دلت بخواد باحال. هر دو تحصیل کرده. کامران شانس آورد که خانمش دنبال پسرشون رفت امریکا و گفت دیگه نمیام. الی هم که تازه از امریکا برگشته و مونده‌گار شده. کار و زندگی مسئولیت رو ول کرد و بس نشسته ملارد. الی هم متارکه کرده و بچه‌هاش امریکا هستند. باهم حالی می‌کنند ولی، حال
اونها تازه فهمیدن دنیا دست کیه؟
مام که فکر می‌کنیم می‌دونیم، خواب دیدیم خیره
می‌دونی با برنامه ریزی زندگی کردن خیلی به گروه خونیم نمی‌خوره. دنیا رو این‌طور دوست دارم. ساده سبک
جهان میدان مینی‌است که باید از آن عبوری پاورچین و سبک داشت. هر اضافه باری تعادل رو بهم می‌زنه و سقوط می‌کنم
کیسه بزرگ زخم‌های گذشته، کینه‌ها و جراحت‌های متعفن. نداشتن‌ها، نتواستن‌ها و ....................با کوله سنگین راه می‌روی؛ پشتی خمیده و ظاهری تکیده داری
تاریخچهء کهنهء غیر قابل تعریف به هیچ درد نخور را باید از پشت ریخت
حالا با آموزه‌ای جدید برگشتم تهران. متین نشونم داد، که چطور بی‌آنکه بدانم از عشق وحشت دارم و ازش به هزار اسم و بهونه فرار می‌کنم
ولی
فریاد والی‌‌لی ،
دلم را به فریب خیال لی‌لی خوش داشتم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...