یادش بخیر اون قدیمها بود که
تا اناری ترکی برمیداشت
دست فوارهء خواهش میشد
همون زمونها حوض خونهء بیبيجهان مستطیل بود
با کاشیهای فیروزهای، که حتما قبل از من هم آنجا بوده.
کبوترها بر بام کاهگلی پنت هاوس داشتند و ماهی قرمز لذت زندگی در حوض بیبيجهان
و اما هوشنگ خان
گربه که چه عرض کنم بچه فیل منزل بیبيجهان همیشه درخماری نزدیک شدن به حوض و جذبه بیبيجهان، مانع از اینکه حتا وقتی خونه نیست هوشنگخان جرات کنه نزدیک حوض بشه
البته هیکلش نشون میداد گربه عاقلی است و میدونه این چهارتا ماهی سیرش نمیکنه و باید دم بیبيجهان را همچنان دید
شیشههای آبغوره لب دیوار قطار و آفتاب میخورد
هوشنگ انقدر شعور داره، تنهاش نباید به اونها بخوره.
نه مثل گربههای این دوره، که همگی الاغ شدند
الان یا انار به ترک خوردن نمیرسه و چیده میشه
یا بهقدری این دست اون دست میچرخه که آب لمبو میمونه!
دلم بیبيجهان را میخواهد و داستان درخت هفتگردو .
روی تخت چوبی دراز بکشم و راجع به همه ستارهها سوال کنم.
کاش تفریحم از دیوار بالارفتن و حال دخترای مدرسه را گرفتن بود
ولی نفهمیده بودم ، انار چطور ترک میخوره یا آبلمبو میشه؟
انارها هنوز به ترک برداشتن میرسن؟
خدایا، من هنوز میترسم و کودکم؟
زیبا شیرازی میخواند
.
فقط گفتم، میخونه. نگی موزیک گذاشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر