فولمون هم نیست که بگم ماه نذاشت بخوابم. [بالاخره همه چیز مقصری داره] هواروشن شده بود که تصمیم گرفتم بار و بنه رو جمع کنم راه بیفتم به سمت تهران. شایدهم بهقول رویا سر از " گوآی،هند " درآوردیم. البته گفته اگر برنگردم امروز خودش سروکلهاش پیدا میشه
بدهم نبود چند روز هم لنگر را در ساحل رستم رود میاندازیم
از بچگی خالهجان خانم والده با لهجهء شیرین لُری بمن میفرمودند: سر بزرگ
سرم که بزرگ هست ولی به قاعده مغزم نه جسارتم. منظور داستان سربزرگی منه و نیامدن رویا به اینجا. فکر کن، زنها اگر مردی اینجا نباشه جرات موندن ندارن
منهم که به واسطه خبرگزاری محلی طبرستان، همه میدونند بیصاحبم. کافی است جنسمان را جور ببینند. چه بسا از فردا اهالی محل هم زنبیل بذارن؟ لاکردار اینجا ایران با مردها بندشلوار شله.
فکر کن، اونوقت در تهران همه فکر میکنن،د یه کلکی تو کارم هست. مگه میشه کسی اینجا دوام بیاره؟
ما که زوری هم که شده عادت کردیم. ساک و بستم چای تازه و یک سیگار در فضای باز. چرتم گرفت. رفتم کمی بخوابم بعد راه بیفتم. که خوابیدم تا الان. ساک دوباره باز شد و از خداخواسته بهانه را جدی گرفتم و به انتظار رویا میشینم که اگه جاده خوب باشه باید بیاد
فکر کن هیچ جات نباشه؟
چه گرفتاری شدم! نه اینجا نه تهران . همیشه در حال رفتن. به کجا معلوم نیست. اما چراییاش پر واضحه که از خودم و تنهاییم فرار میکنم
ای کاش لااقل تو هم یه دختر خاله مثل مال من داشتی..که جییییز نیست...و همیشه هست...
پاسخحذفکمتر دنبال این کلمه یه طلسم شده یه نفرینی میگشتی....
پاسخحذف