۱۳۸۶ اردیبهشت ۱, شنبه
من بودا
سه روزه اینجام و هنوز کسی نفهمیده خونه و حتی تهران نیستم. فکر کن
این همهء زندگی است. معلوم نیست جای ما کجاست یا به چه نقطهای تعلق داریم. منکه همیشه حیرون خودم هستم
واقعا که خدا به عاقبت انسان رحم کند. همهاش باید نگران عزیز دلهایی باشم که شاید در جهانشون اصلا حضور ندارم؟
نمیدونم چرا باید دست و پا بستهء تعلقات خاطر خانوادگی و اجتماعی بود؟ اینجا فقط منم و خدا و جونورای جنگلی. نه به حال اونها فرق داره بودنم نه به حال من بودن اونها
فکر کن میشه آدمی بود و نبودش برای هیچکس در این جهان دوپا تفاوت نداشته باشه؟ خدا رو شکر که اینجا را دارم تا به هر طریق بهش پناه بیارم و خودم را در ذهنم از ذهن دیگران پاک کنم و من بمونم و خدا
نمیدونم شاید دیگه برنگشتم؟ اینجا بودا میشم. تنها من و خدا. این تنها چیزی است که میتوان اینجا دید. همه جا و در همه چیز فقط خدا را میبینی. اما برای من کافی نیست.
اصولا هیچوقت عشق خدایی را درک نکردم. عشق یعنی بده و بستون عاشقانه
شاید اینجا هم نموندم؟
شاید برم ولایت پدری؟
شاید هم دست از پا درازتر برگشتم تهران؟
بههر حال اکنون خوب جایی نایستادم.
وقتی بود و نبود آدم برای دیگران قابل روئیت و ملموس نیست، چرا همه عمر باید به همه فکر کرد جز به خود؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...
می روی تا نا کجای وجودت. احساس می کنی به همه ی آنچه تو را می سازد همه ی خود دست ÷یدا کردهای. وه چه خیال خامی. ادمی چون یک کرم خاکی ساده و در عین حال ÷یچیده است.
پاسخحذفاما گفتی تنهایی! این همان راز سر بمهر ایست که گاها از سر ترس و رجا کمتر از آن می گوییم. می گوییم ولی باورش نداریم. می ترسیم بگ و ییم آدمی اینجا روی زمین تنهاست. آدمی جرات انکار ÷روردگار دست سازش را ندارد
.
باور کن انجوری از خیالات اوهام که بیرون بیایی تازه اول عشق است. یعنی بنای زندگی ان را بر این اساس بسازی که تنهایی: این گوی و این میدان
.
حالت خوبه خاله؟؟؟؟
پاسخحذفدیشب خوابتو دیدم!!!!
نگرانم برات...
با خدا تنها موندن هم یه خورده خطرناکه....
برگرد لطفا!!!