۱۳۸۶ اردیبهشت ۶, پنجشنبه

مایای من


دیشب رویای عجیبی داشتم. جایی سرسبز بود و بیگانه. طبیعت چه آشنا چه تازه همه رقمه خودی محسوب می‌شه. اما این طبیعت سخت بیگانه بود.
همه‌جا را کنجکاوانه می‌گشتم به قسمی که پی کسی یا چیزی بودم
یه خرگوش با عجله از کنارم گذشت.
چند قدم دور تر ایستاد و برگشت نگاهم کرد. حیرت از همه وجودش بیرون می‌زد.
به گمانم حیوونی بیشتر از من از دیدنم آنجا تعجب کرده بود. با صدای رعد از خواب پریدم.
تا صبح خوابم نبرد و ذهنم درگیر این شد که، من در رویای خرگوش بودم؟
یا خرگوش در رویای من؟
حالا دیگه کار بالا گرفته و به جایی رسیده که،
نمی‌دونم
آیا خدا شبی خواب خلقتم را دید؟
یا من خواب دیدم متولد شدم؟
می‌شه سهمی از عشق این جهان نبرده باشم؟
درست تر آن است که من هنوز درخوابم تا روزی چیزی یا موجودی مرا از خواب بیدار کند

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...