۱۳۸۶ اردیبهشت ۵, چهارشنبه
مریضم
چقدر بیربط این زندگی سخت و سرده! از صبح تب کردم و حالم خوب نیست. امروز را به قسمی متصل به شومینه و کتری کنار آتیش بهسر شده تاحالا. منم مثل منقلی ها از کنارش تکون نخوردم
البته تهرانم اگر بودم بیش از این نصیبم نبود [آزادی در بی آرزویی است.] منم از باب حمایت از آزادی، دست کمک به سوی اهل و بیت دراز نمیکنم
اولین سرویسی که بگیرم، باعث میشه به خودشون اجازه بدن بپرسن، کجا میری؟
کی برمیگردی؟
پیش کی میری؟
و الی آخر
با جزئیات که خیلی باگروه خونیم سازگار نیست. بهقول مرحوم مش قاسم نازنین« آب قیاسآباد از این شورتر هم بشه، ما زیر بار این بیناموسی ها نمیریم»
بابا چرا این آدم خشک و خالی صرف آدم بودن سخته؟! حتی رابطه مادر و بچه براساس بده بستون صورت میگیره
همینه که به حقیقت وجودی لیلیت شک میکنم؟! بالاخره بعضیهامون از تیرو طایفه اون هستند، هستیم، هست
هوا خیلی سر شده. بارندگی زیاد و نمیشه از خونه بیرون رفت. گو اینکه اینجا توی خونه بودنش هم به وسط تهران بودن شرف داره. کاش قانون بذارن همه برگردن ولاتشون
من پیش از همه سر سلفچگان بهسمت تفرش اتو استاپ میزدم. یعنی حتی وقتی برای بارو بندیل زندگی حرام نمیکردم
خدا بزرگه بالاخره ورثه خودشون مجبور میشدن ترتیبش رو بدن
اما الان نمیشه. ورثه دانشجو .منم نمیدونم وسط جنگلهای طبرستان و در همسایگی دیو سفید و بروبچههاش دنبال چی میگردم؟
خداوندا قسم به زمان
قسم به اقتدار انسان خدا، عشق را برمن حادث کن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...
الهی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآممین
پاسخحذف