۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه

من در بهشت



از قرار ته‌ته این منه مهم، هیچی نیست.
هرچه عقربه‌ها به نفس نفس افتادن.
من به پوچی.
این‌بار قصد آن قسم گلایه‌های ساده زنانه ندارم. وارد بی‌وزنی شدم. اسمش پوچی نیست. واژه‌ها از من می‌گریزند و حروف در فضا شناور. 
بعضی رنگین کمونی و بعضی شب‌رنگ
باید بشه با تمامش شاهکاری بدیع خلق کرد
کاش اسباب سه‌پایه‌ام اینجا بود. شاید دستها بتواند این زبان بر شده را باز کنند
نمی‌تونم توضیح بدم چی شده.
 انگار می‌کنم رو دست خوردم.
 از کی یا کچا رو بی‌خبرم.
اما باید نفر دومی هم در میان باشه.
 داستان از جایی شروع شد که ته حساب جمع و تفریقم از خودم،
فهمیدم زندگی عالی بوده و من هیچ‌وقت راضی نبودم. 
در شیرین‌ترین ایام در فکر چیزی بودم که نداشتم. 
خاک برسر .... کنم
اما خدام می‌دونست آدم بی عشق دووم نمیاره.
خدایا، یعنی بین این نزدیک هفت میلیارد دوپا یکی رو نساختی که بتونم دوستش داشته باشم؟
نکنه دوست داشتن رو از یاد برده باشم؟
باور دارم یک جفت چشم یک جای دنیا منتظره منه. 
چون من منتظرش هستم. پس واقعی است و وچود داره
همه قسم عشق دیدیم الی به این عشق ارثیهء پدر جدی‌مان
به خدا باور کن من الان وسط بهشتم. اما بهشته بی آدم نمی‌خوام
فقط تو رو خدا در این جهان باش، دیگه فرصت ندارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...