۱۳۸۶ اردیبهشت ۴, سهشنبه
سکوت درون
از صبح ذهنم رو گم کردم و اطلاعاتم از خودم صفر شده.
نه فکرم میاد نه حرفم.
نوعی سکوت عمیق درونی.
اسم حال مهم نیست.
کفیتی است که تا حالا منرا با خودش برده.
هوا سرد شده و قراره سردتر هم بشه. با کلی بارندگی
عاقلانه ترین کار ماندن در پناه امن خانه است.
حالا بیرون سیل بیاد.
منکه برنمیگردم.
تازه دارم جا میافتم . درست ترین شکل این است که، نمیدونم واقعا کجا باشم؟
کجا میشه قدری آرامش دور از دسترسی را دا شت؟
حسن اینجا اینه خودم تنهام.
اگر باتو روم، باید چنان روم که تو میروی و اگر با خود، آن گونه میروم که خود میروم
تهران، نصف من، نصف پریا
البته بهجز مقرفرماندهی خانم والده
اما اینجا همه من.
حتی اگر فراره بقول آزاده بمیرم.
اول شناخت خودم و بعد مرگ .
بهتر از اینجا نمیشه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...
دور از جونتون ...
پاسخحذفبعدشم...
چرا اونجا؟؟؟
مرگ تنهایی لذت بخشه یعنی؟؟!!