۱۳۸۶ فروردین ۱۹, یکشنبه

تا تو چقدر راهه؟

می‌خوام بخوابم. از بی‌خوابی هم رو به موتم. اما خوابم نمیبره
گفتم بگم، نشینید همه جا بگید فلانی از ترس عزرائیل قالب تهی کرده؟ می‌ترسم آخر خط باشم و بابت این عشق ناقابل مجبور شم یه‌بار دیگه این‌همه راه و بیام تا هزارتا بلا سرم بیاد که چی؟
تازه یادم بیفته، من فقط قرار دنبال تجربه عشق باشم. اونم تازه بازم بشه یا نشه؟ من‌که دیگه نیستم. حوصله مدرسه و دوباره بزرگ شدن و بشین و پاشو ندارم
دیگه جدی رفتم بخوابم

۲ نظر:

  1. شما دیگه چرا بانو؟
    مگه یکبار نمردی؟ یادم است قبلااز مرگ هراسی نداشتی و شیرینت بود؟
    چه چیز دلت را اینگونه ناتوان و نا امید کرده؟

    پاسخحذف

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...