۱۳۸۶ فروردین ۳۰, پنجشنبه

واقعا که


امکان نداره تا لحظه مرگ بتونم خودم را بشناسم!
تا اون زمان حدوثی هست که هنوز واقع نشده تا بتونم عکس‌العملم را در اون مورد بدونم
نه تنها من، 

همه ما آدم‌ها
با علم به این چه کار خصمانه‌ایست داوری کردن،

 آنهم چنین تلخ و مطمئن
نویسنده محترم من برخلاف اعتقادم نمی‌تونم برای باور یا شناخت محدود شما آنهم تنها با خواندن چند صفحه هیچ‌گونه احترامی قائل باشم
همین قدر ما را بس که

پا برهنه وارد حریم دیگران نشویم و
دست و رو نشسته حرمت دری نکنیم

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...