۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه

منه خالی




باز یک جمعهء بی‌صاحب دیگه رسید.
چندتا جمعه شمردیم تاحالا؟
من‌که شمارش یادم رفت.
درواقع اصلا روزها و ریال‌را هم دوست ندارم بشمارم
عمری همه پی آن رفت ، انسان خدا بشیم.
مثل عشق که هیچ تجربه و آدرس حقیقی ازش نداریم.
اما در پی‌اش هستیم.
همه عمر تقلید دلقکانی کردم که بویی از خدا نبرده بودند و دنبال انسان خدا می‌گشتم
خودمم گم شدم.
قرار بود با آمدنم به اینجا به سمت و سوی آرامش حرکت کنم.
اما اوضاع خراب‌تر شد
مثل مدیتیشن
وقتی اول‌هاش می‌شینی ذهن بیچاره‌ات می‌کنه.
گاهی برات رویا می‌سازه.
همه کار جز سکوت.
اون‌موقع‌است که با خود واقعی دیدار اتفاق می‌افته.
این چند روز هر چه خواستم ول‌گشتم.
ذهنم صفر که شد، ناگهان با خودم مواجه شدم
فقیر و بی‌پناهی که در پسه افه‌های اجتماعی برای خودش جا و مکانی ساخته باآگاهی بی‌عمل
بی‌خود نیست آدم‌ها از تنهایی بیزارند.
تودر تنهایی‌ برهنه‌ای
مجبوری با خودت مواجه بشی؛ خودی که همیشه ایگنورش کردی. موجودی که خطای بسیار کرده، غیر از تو نیست. درد آوره اما باید بپذیری همهء این گندها را تو زدی.
و باید خودت را ببخشی
بعد می‌تونی همه اونها که همیشه مقصر بدشانسی‌های تو بودند و یا حتی همون جانی‌های خبیثی که زمانی عاشق‌شون بودی و اون‌موقع همچو فرشته پاک بودن را به گذشته هدیه کنی
اگر بشه از پسش بر بیام شاید کمی شفا یافته برگشتم؟


۳ نظر:

  1. کجا به سلامتی؟؟؟

    پاسخحذف
  2. جمعه ی من فکر می کنی بهتر از تو بود از صبح کار سرپا وایسادن و سر و کله زدن با جماعت فرهیخته ی امروز بعدم زنگ زدم گوشیتون رو جواب ندادین تو این هفته دوست دارم ببینمتون

    پاسخحذف
  3. من دیشب یادم رفت بگم تهران نیستم. چون تو از این وعده‌ها هزار بار کردی و در زمان حل شده، شاید منم خیلی جدی نگرفتم[شرمنده از صداقت تلخم]ولی فکر کنم جز خواجه حافظ شیرازی فقط برادرم ندونه من اینجام
    میام تهران می‌بینمت
    قرار این بوده
    اما من نگفتم جمعه‌ای بد بود. تجربه‌ای نو بود و حقیقی
    دردم اومد اما بقول نیچه، درست همون‌جا سرچشمهء فضیلتمه
    خدا نگاهم کنه

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...